گاهی برخی افراد به خاطر آن که دلیلی پیدا نکردند به پرسش هایی رو می آورند که به ظاهر عوام پسند است اما هرکسی که مقداری اطلاع داشت باشد متوجه می شود که پرسش ها برای فرار از حجت و دلیل است . در اینجا به توضیح بیشتر می پردازیم . سوال این است که: آيا نامگذارى برخى از اسامى فرزندان امامان اهل بيت به نام خلفا دليل بر تأييد و يا ارتباط صميمانه دارد؟آيا خلافت و خلفا به وسيله امامان اهل بيت تأييد شده است، به عبارت ديگر آيا روايت صحيح بر تأييد خلفا وجود دارد و يا سيره گفتارى و عملى آنان حقيقت ديگرى را اثبات مىكند؟در يك نگاه به روش ائمه اهل بيت اين حقيقت روشن مىگردد كه مسئله خلافت، آن گونه كه اهل سنت استدلال مىكند مورد تأييد نبوده است به چند دليل: 1. سيره عملى حضرت على (ع)در روايات شيعه و اهل سنت به خوبى روشن مىسازد كه خلافت مورد تأييد نبوده است، به طور نمونه روايتى كه از صحيح بخارى نقل شد به صراحت مىگويد: حضرت على(ع)تا شش ماه بيعت نكرد، چرا بيعت نكرد؟ اگر خلافت خلفا مورد تأييد بود چرا از روز نخست اظهار وفادارى نفرمود؟ افزون بر اينكه در همين روايت آمده است: وقتى ابوبكر نزد حضرت آمد حضرت فرمود: نحن نرى لنا حقاً و فرمود:استبددت علينا ، ساير ائمه اهل بيت نيز همان روش حضرت على را در عمل و رفتار داشتند كه در جاى خود به اثبات رسيده است .از اين رو دلايل كسانى كه مىگويند خلافت مورد تأييد ائمه نبوده به واقعيت نزديكترمىباشد. البته در علت بيعت آن حضرت پس از شش ماه در نهج البلاغه نامه 62 پاسخ مىدهد: فامسکت یدی ، حتی رأیت راجعةالناس قد رجعت عن الاسلام ،یدعون الی محق الدین محمد فخشیت ان لما انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثلمااو هدماَ... از بیعت خود داری کردم تا هنگامى كه ديدم گروهی از دين اسلام بر مىگردند و می خوهند دين اسلام را نابود سازند پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که در این صورت مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن ولایت و حکومت بر شمااست که کالای چند روز دنیاست . 2. در نهج البلاغه سخنرانىهاى فراوانى از آن حضرت وجود دارد كه خلافت و خلفا را به شدت مورد انتقاد قرار دادهاند نظير: خطبه شقشيه، علاقهمندان مىتوانند براى آگاهى بيشتر به كتاب »روابط امام على(ع)و خلفا به روايت نهج البلاغه« مراجعه نمايند. افزون بر آنچه گفته شد يك سؤال اساسى وجود دارد كه مسئله امامت و جانشينى پيامبر از جايگاه بسيار مهمى برخوردار مىباشد به گونهاى كه نه عقل و نه عقلا مىتوانند بپذيرند كه پيامبر خاتم با آن عظمت و احاطه علمى كه نسبت به آينده و اختلاف صحابه داشتهاند، امت خود را سرگردان و در اختلاف قرار دهند. بنابراين محال است كه پيامبر اكرم از اين مسئله مهم غفلت كنند. بدين جهت زير سؤال بردن صحابه بهتر است از زير سؤال بردن پيامبر، زيرا پيامبر اسلام، معصوم است و امكان ندارد كه از چنين مساله مهمى غفلت نمايند. پس اشتباه و مخالفت صحابه موافق با حق است. شيعه مىگويد: نه تنها عقلا اين واقعيت امامت را پذيرفتهاند، بلكه پيامبر اكرم نيز هيچ كوتاهى نداشتهاند و در موارد گوناگون برنامه پس از خود را به امت رساندهاند و گروهى از امت با اجتهاد به رأى خويش تغيير دادند. بنابراين مساله بيعت و همكارى ائمه اهل بيت با خلفا براى پيشرفت اسلام در برابر دشمنان قسم خورده و براى دورى از اختلاف و نزاع بوده است، زيرا پيامبر اسلام بر اين روش تأكيد و آن حضرت را توصيه نمودند كه دست به شمشير نبرد، از اين رو كنار نشستن حضرت على(ع)و بلكه گاهى همكارى كردن، دليل بر تأييد نمىباشد. تريخ به خوبى اين مطلب را روشن ساخته كه حضرت على نه دست به شمشير برد و نه در هيچ يك از جنگها در زمان ابوبكر و عمر شركت نمود در حالى كه در زمان پيامبر همواره در صف مقدم جنگها حضور داشتند. آيا حضور پيدا نكردن حضرت در جنگها در دوران خلافت خلفا دليل بر تأييد است يا بر مخالفت ؟ بنابراين با دلايل قوى عقلى و نقلى جايى براى طرح نام گذارى،ازدواج و شجره نامه باقى نمىماند. تعجب است كه برخى دلايل عقل و نقل را كنار گذاشته و مىگويند: هيچ گونه اختلافى وجود نداشته است. و يامى گويند كه دعوا و اختلاف بين حضرت زهرا و ابوبكر و عمر ساختگى است. آيا بااين رواياتى كه از منابع اهلسنت بيان شد مىتوان ساختگى دانست؟ آيا ساختگى اين روايات به معناى ساختگى كتابهاى مهم خود اهل سنت نمى باشد؟روشن است كه برادران اهل سنت بايد براى حفظ خلافت، اين روايات را انكار و در كنار آن مساله ازدواج با امكلثوم و مانند آن را مطرح كنند، درصورتى كه دلايل قوى كه بيان شد جايى براى طرح اين بحثها باقى نمىگذارد.اما مطلب دوم ، اولاً ازدواج عمر با ام كلثوم ثابت نشده است برخى از علما مانند شيخ مفيد كه از علماى بزرگ شيعه است آن را انكار نموده و مىگويد: نواصب و مخالفان اهل بيت اين روايت را نقل كردهاند.ثانياً در روايات اهل سنت اين ازدواج به گونههاى مختلف نقل شده كه افزون بر ساختگى بودن آن، چهره خليفه دوم را خدشه دار مىسازد زيرا در يك روايت آمده است: وقتى ام كلثوم نزد عمر چيزى را برد بدون آن كه عقدى محقق شده باشد دست به ساق پاى او زد،ام كلثوم ناراحت شد و نزد پدر آمد و عرض كرد مرا نزد آدم خشنى فرستادى.آيا دست زدن به نامحرم بدون صيغه عقد جايز است ؟ثالثاً طبرى نقل مىكند كه خليفه دوم براى خواستگارى دختر ابوبكر به نام ام كلثوم رفت و او جواب منفى داد و علت آن را خشن بودن عمر دانست)تاريخ طبرى جلد 3، صفحه 270) پس از فوت ابوبكر و ازدواج اسماء با حضرت على(ع)، دو فرزند ابوبكر به نام محمد و ام كلثوم تحت تكفل حضرت على(ع) قرار گرفتند و عمر مجدداً خواستگارى ام كلثوم را از حضرت على (ع)نمود، آن حضرت مخالفت كرد ولى پس از اصرار و تهديد خليفه اين وصلت انجام گرفت .اين است جريان ازدواج عمر با ام كلثوم. بنابراين با توجه به رواياتى كه گفته شد و اين كه يك حادثه تاريخى علل و انگيزههاى گوناگونى مىتواند داشته باشد، قبول اين حادثه تاريخى نياز به دليل دارد و به صرف اين كه برخى از كتابها نقل كردهاند نمىتوان اعتماد نمود به ويژه آن كه عدهاى انكار كردهاند و روايات نيز با هم متعارض مىباشد. از اين رو اين ازدواج با واقعيتهاى تلخ تاريخى كه پس از پيامبر پديد آمد و در روايات فراوانى بیان شده است ، قابل قبول نيست. رابعا، بر فرض كه تحقق اين ازدواج صحت داشته باشد،دليل بر تاييد خلفا نمىباشد، زيراازدواج مىتواند انگيزههاى فراوانى داشته باشد.برخى ازدواج ها با تطميع و برخى با تهديد و برخى ازدواجها با انگيزه نزديك شدن به چهرههاى صاحب نفوذ و معنوى انجام مىشود، برخى براى سرپوش گذاشتن خطاو اشتباهاتى است كه اگر درميان مردم پخس شود آبرو و حيثيت او از بين مىرود و حكومت او در معرض خطر قرار مىگيرد. فلسفه ازدواج دختر مامون با امام جواد چه بوده است؟ آيا غير از اين بوده كه به مردم بگويد كه بنى عباس با اهل بيت پيامبر هيچ مشكلى نداشتهاند؟ آيا امام جواد با اين ازدواج، خلافت و همچنين ظلم و ستم مامون را تاييد كرده است يا به خاطر تهديد مامون چارهاى جز پذيرش اين ازدواج نبوده است؟ هر ازدواجى را نمىتوان دليل بر قبولى طرف دانست چنان كه بيشترازدواجهاى پيامبر اسلام نيز براى جذب طوايف وسران قبايل و يا براى بيان احكام شرعى بوده است . اما مساله نام گذارى فرزندان به نام خلفا، هر جامعهاى داراى آداب و رسومى است كه آن آداب و رسوم را جامعه ديگر نمىپذيرد. در ميان عربها آدابى است كه عجم آن را نمىپذيرد . نام گذارى در هر قوم و قبيلهاى وجود دارد، هر پدرى نامى را كه براى فرزندان خودش برمىگزيند، انگيزه و هدف خاصى را مورد توجه قرار مى دهد، گاهى نامى وجود دارد كه در بين گروهى خوب و پسنديده است مانند نامهاى ايرانى نظير: جمشيد، داريوش و... در صورتى كه عربها اين نامها را نمىپسندند و در ميان عربها نام هايى مانند: خالد، مالك، شمر، عدى، بكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيد و امثال اينها مرسوم است كه اين نامها در ميان عربها معروف مىباشد. و از سويى اين نامها اختصاص به يك فرد نداشته است بلكه مصاديق فراوانى در ميان عربها داشته است و اين افراد از نظر خوبى و بدى متفاوت بوده اند، برخى از اين افراد انسانهاى شجاع و قوى و برخى ديگر ترسو، برخى انسانهاى عالم، برخى جاهل بوده است اگر نامى را برگزيده شد كه يك فرد آن عالم و فرد ديگر آن جاهل بود به معناى آن نيست كه افراد جاهل را دوست داشته است و جهل را تأييد كردهاست ؟ از مصداقهاى معروف این نام ها خلفاى ثلاثه مىباشند. از اين رو كسانى كه نام فرزندان خود را به اسامى خلفا گذاشتهاند نه به خاطر اين بوده كه خلفا داراى اين نامها بودهاند و اختصاص به آنان داشته است بلكه به خاطراين بوده كه اين نامها درميان عربها مرسوم و رايج بوده است و نام گذارى فرزندان اهل بيت در اين راستا بوده است و هيچ حكايت و دلالتى بر قبولى يك جريان نيست. بنابراين استدلال به اين گونه رفتارها حكايت از نداشتن دليل بر اثبات خلافت است. افزون بر اين آيا نام گذارى از همكارى و مشاوره با خلفا ويا بيعت (در صورتى كه ثابت شده باشد) بالاتر بوده است كه حضرت امير (ع)با خلفا همكارى و مشاوره داشته است؟ پس نه همكارى دلالت بر تأييد خلافت دارد و نه بيعت، زيرا در كنار اين امور افزون بر دلايل قوى، برای حفظ اسلام و پرهیز از اختلاف بوده است و در تعارض دو دليل بايد دليل قوى را برگزيد. بدیهی است كه دليل مخالفت و عدم تأييد خلفا هم در منابع اهل سنت وجود دارد و هم در منابع اهلتشيع.نویسنده حسين رجبي .سایت نجمالهدی
ارسال شده در تاریخ 1/5/88