آيا لعن به دشمنان ائمه عليه السلام به وحدت بين شيعه و سني لطمه نمي زند؟

در جواب اين سؤال بيان مطالب زير لازم مي باشد: توهين و اهانت زباني به دشمنان اهل بيت و يا هر كسي ديگر به دو صورت مي تواند تحقق پيدا كند. يك صورت آن با سبّ و فحش است و صورت ديگر با لعن گفتن. پس بحث در اين دو عنوان بايد از هم تفكيك شود. فحاشي يك امر ناپسند است. چون فحش و ناسزاگويي اولاً منافي شخصيت و مخالف اخلاق انساني است. و ثانياً هيچ اثري نه مادي و نه معنوي بر آن مترتب نمي گردد و جز تحقير و هتك حرمت خود فحش دهنده نتيجة ديگري از آن حاصل نمي گردد. و ثالثاً در قرآن كريم حتي عيب جويي و تمسخر شديداً مورد نكوهش قرار گرفته و از دادن القاب زشت به يكديگر نهي شده است.[1] در روايات، فحش و سبّ مؤمن به صراحت مورد نهي قرار گرفته است پيامبر اسلام(ص) فرموده است كه فحش دادن مؤمن فسوق است و قتال با او كفر و غيبت او معصيت و حرمت مالش مثل حرمت خونش مي باشد.[2] در روايات معصومين ـ عليه السلام ـ فحش به طور مطلق ولو به هر كسي مي خواهد باشد تقبيح شده و آن را لايق شيعيان خودشان ندانسته اند. از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه خداوند فحش دهنده را و نيز كسي را كه به او فحش داده مي شود و باكي از آن ندارد مبغوض مي دارد.[3] امام علي ـ عليه السلام ـ در وصيتش كه توسط امام سجاد و امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل شده فرموده است: با فحش سخن مگوئيد. زيرا فحش براي ما و شيعيان ما سزاوار نيست. و فاحش و ناسزاگو دوست ما نمي باشد.[4]بنابراين با قطع نظر از شخصي كه به او فحش داده مي شود خود فحش دادن مناسب شخصيت شخص شيعه نمي باشد. اما لعنت از سنخ فحش نيست بلكه يك نوع نفرين است كه مصدر و منشأ شرعي و قرآني دارد و براي اولين بار خداوند است كه شيطان را مورد لعنت خود قرار داده است. منتهي لعن خداوند با لعن غير خداوند فرق دارد اگر خداوند كسي را لعنت كرده باشد معناي آن اينست كه او را از رحمتش دور نموده است. اما اگر غير خدا كسي را لعنت كند به معناي دعا است و از خداوند مي خواهد كه او را از رحمتش محروم نمايد. پس خود لعن به خودي خود از نظر شرعي مانند فحش و سبّ به صورت مطلق قبيح نمي باشد. چون لعن يك نوع دعا است و دعاء قبحي ندارد. بنابراين بايد بحث را روي متعلق و موضوع لعن متمركز كرد. متعلق لعن، يعني كسي كه مورد لعن قرار مي گيرد يا مستحق لعن نيست و يا مستحق لعن مي باشد. اگر مستحق لعن نباشد لعن نمودن چنين شخصي براي هيچ كس حتي در خفاء و در عدم حضور ديگران جايز نيست و در شرع اسلام از آن نهي بعمل آمده است در وسائل الشيعه بابي بنام تحريم لعن غير مستحق عنوان شده و روايتي در اين باب از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است.[5] اما اگر متعلق لعن مستحق لعن باشد مانعي ندارد . تا اينجا روشن شد كه مسلمانان بر طبق قرآن و روايات مي توانند اين گروه ها را مورد لعن خودشان قرار دهند و هيچ نوع فساد اجتماعي بر آن مترتب نمي گردد و اهل سنت هم قطعاً با اين مسئله موافق اند. اما افرادي كه در سوال عنوان شده است به دو دسته تقسيم مي شود. يك دسته دشمنان اهل بيت اند كه عبارت از ناصبي ها و وهابي هاي امروز باشند. لعن آنها در نزد اهل سنت نيز بايد جايز باشد چون دشمنان اهل بيت ـ عليه السلام ـ با صريح قرآن مخالفت نموده و به جاي محبتي را كه خداوند نسبت به اهل بيت بر مسلمين واجب نموده است با آنان دشمني و خصومت را در پيش گرفته كه حتي كفار هم نسبت به خصوص اهل بيت چنين دشمني را ندارند. برادران اهل سنت قائل به وجوب محبت نسبت به اهل بيت مي باشند. زمخشري روايات متعددي را در وجوب محبت اهل بيت در ذيل آيه مودت (شوري 23) بيان نموده است.[6] پس لعن به اين گروه ها هيچ فسادي در جامعه به دنبال ندارد زيرا چه آنان را لعن كنيم و چه نكنيم دست از دشمني بر نمي دارند و به خون شيعيان در هر صورت تشنه اند. دستة دوّم مخالفين اهل بيت(ع) هستند به اين معنا كه معتقد به امامت آنان نمي باشند ولي در عين حال با آنان دشمني هم ندارند اين گروه هر چند هم اگر در تحت يكي از عناوين جواز لعن كهن كه قبلاً ذكر شد قرار بگيرد، لكن با توجه به اين كه اصل لعن هيچ نوع وجوبي ندارد و گاهي لعن به اين اشخاص وضع سياسي اجتماعي جامعه را متشنج ساخته و به اختلافات جبران ناپذيري منجر مي شود. مناسب است كه با رعايت جوانب امر از برگزاري چنين مجالسي پرهيز شده و لزومي براي تشكيل چنين مجالسي ديده نمي شود. بلكه براي شيعيان مناسب است كه راه هاي منطقي تر و معقول تري را براي بيان ضعف عقايد مخالفين اهل بيت در پيش بگيرند و از دامن زدن به اختلافات سياسي، اجتماعي پرهيز كنند زيرا هر چند تحقق وحدت اعتقادي بين شيعه و سنّي غير ممكن است ولي با وجود اختلافات اعتقادي، وحدت سياسي و اجتماعي امكان پذير است. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. الشيعه و افتراء السبّ و الشتم، تاليف سيد محمد حسين قزويني 2. شيعه و زمامداران خود سر، محمد جواد مغنيه.[1] . همزه/ 1. و حجرات/11. [2] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي، دارالكتب الاسلاميه، چهارم،1365ش، ج2، ص359. [3] . همان، ج2، ص324. [4] . مغربي، قاضي نعمان، دعائم الاسلام، دارالمعارف، 1383ق، ج2، ص352. [5] . حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، ال البيت، دوم، 1414ق، ج12، ص301. [6] . ص 78. [7] . احزاب/64. [8] . توبه /68. [9] . نور/7. [10] . هود/18. [11] . نور/23. [12] . نساء /93. [13] . محمد/22 و 23. [14] . زمخشري، محمود بن عمر، كشان، بيروت، دارالكتاب العربي، بيتا، ج4، ص220.بر گرفته از سایت( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ12/8/88

علت اين كه به شيعيان(مخصوصا سادات) ظلم فراوان میشود چیست

گفرزندان حضرت آدم يعني هابيل و قابيل كه اولي حق را انتخاب كرده بود و دومي پيرو باطل بود با هم درگير شدند و در نهايت هابيل به دست قابيل كشته شد. جريان درگيري بين حق و باطل از آن زمان تا زمان حال ادامه داشته است و هميشه پيامبران الهي و پيروان آنها كه راه حق را انتخاب مي كردند، براي رسيدن به مقصود خود با پيروان باطل به مبارزه مي پرداختند و در اين راه مشكلات و مصائب زيادي را تحمل مي كردند. بعد از وفات پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز مسئله انتخاب بين حق و باطل وجود داشت و اين بار در مسئله «امامت» چهره نموده بود، عده اي كه شيعه علي ـ عليه السّلام ـ ناميده مي شدند بر بيعت خود با حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در واقعه غدير خم وفادار مانده و به عهدي كه با خدا و رسول خدا در مورد جانشيني حضرت علي ـ عليه السّلام ـ بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بسته بودند، پايبند باقي ماندند و گفتند كه چون اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ منصوب از سوي خداوند و رسول الله است ما امامت و رهبري او را قبول مي كنيم؛ برخي ديگر عهد و پيمان خود را فراموش كرده و رهبر ديگري براي خود انتخاب كردند و اين آغاز اختلاف بين حق و باطل در دوره پس از رحلت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بود. شيعيان براي پاسداشت اسلام و دفاع از حق كه خداوند آن را توسط رسول گرامي اسلام ابلاغ كرده بود، به مبارزه با كفر و باطل پرداختند و در اين راه مصائب و سختي هاي فراواني را متحمل شدند. جنگ هاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ با ناكثين، قاسطين و مارقين و هم چنين قيام امام حسين ـ عليه السّلام ـ همگي در راستاي مبارزه با باطل و كفر و حضانت از حق بود و در حقيقت به خاطر دفاع از حق بود كه ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ و هم چنين پيروان راستين آنها به شهادت رسيدند تا دين الهي پابرجا مانده و انسان هاي ستم ديده از جور ظالمان بتوانند راه سعادت و نيك بختي را پيدا كنند و نور الهي در روي زمين روشن و پايدار بماند. شهادت، دور افتادن از وطن، از دست دادن مال و جان طبيعي ترين نتيجه مبارزه با كفر و باطل بود و شيعيان همه اين جنگ و جدال ها و مشقات را براي اين تحمل كردند كه راه حق را انتخاب كرده بودند و مي خواستند فرمان الهي را اجرا كنند و پيروان باطل نيز كه درصدد به دست آوردن مطامع دنيوي بودند و مي خواستند به هوا و هوس هاي مادي خود دست يابند، به مخالفت با شيعيان پرداخته و به آنان ظلم و ستم هاي زيادي را روا دادند. بنابراين علت اين كه به شيعيان و در رأس آنها به امامان ظلم فراوان شده اين است كه آنان هميشه طرفدار حق بوده اند. اما در مورد سادات كه اولاد پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي باشند، بايد گفت: چون بيشتر سادات طرفدار ائمه معصومين و از بزرگان مذهب شيعه بوده اند هميشه مورد حمله طرفداران باطل قرار گرفته و مورد ظلم و ستم آنها واقع شده اند. سادات كه منادي حق بودند هميشه مورد تعقيب خلفاي جور بني اميه و بني عباس بودند و هرگاه كه به دست آنان گرفتار مي آمدند، بعد از تحمل شدائد بسيار، در نهايت به شهادت مي رسيدند به همين دليل در دوره اين خلفا، سادات كه حتي از كمترين حقوق اجتماعي محروم شده بودند به دور افتاده ترين نقاط ممالك اسلامي فرار مي كردند تا از شر آنان خلاصي يابند و چون در ايران دوستداران اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ فراوان بودند بيشتر سادات به ايران مهاجرت مي كردند. از امام باقر ـ عليه السّلام ـ دربارة مظلوميت اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ و شيعيان نقل شده كه فرمود: «هميشه ما تحقير مي شديم و مورد ظلم و ستم قرار مي گرفتيم. ما را دور مي كنند، حقير مي سازند، محروم مي نمايند و مي كشند. ما هميشه در معرض خوف و ترس بوده و بر خون خود و دوستانمان امنيت نداشتيم. (در زمان معاويه) شيعيان ما را در شهرها كشتند. دستها و پاهايشان را تنها به ظنّ و گمان قطع كردند، نام هر كس در زمره محبين يا اصحاب ما برده مي شد، زنداني مي شد، مالش را غارت مي كردند و يا خانه اش را ويران مي ساختند اين بلا هم چنان در تزايد و شدت بود تا زمان عبيدالله بن زياد، پس از آن حجاج آمد. شيعيان بسياري را كشت و ايشان را به ظنّ و گمان بازداشت نمود. كار شيعيان در آن جامعه بلازده به جايي رسيده بود كه اگر مردي را زنديق و يا كافر معرفي مي كردند نزد حجاج محبوبتر از آن بود كه او را شيعه علي ـ عليه السّلام ـ معرفي كنند.»[3] خوارزمي نيز مي نويسد: «در هيچ شهري از شهرهاي كشور اسلامي نيست مگر آن كه طالبي (اولاد ابوطالب) مظلومانه به شهادت رسيده و اموي و عباسي در قتل او شريك اند...»[4] اما به اين نكته هم بايد اشاره كرد كه از سوي ديگر به دليل حق طلبي سادات و اين كه خداوند در قرآن كريم اجر تبليغ اسلام از سوي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را دوست داشتن اقربا و اولاد آن حضرت قرار داده بود،[5] سادات هميشه مورد احترام و محبت شيعيان قرار داشتند و به عنوان رهبر و بزرگ جامعه شيعيان انتخاب مي شدند كه به عنوان نمونه مي توان به موارد ذيل اشاره كرد: 1. ادارسه آفريقا: از سادات بني حسن ـ عليه السّلام ـ بودند كه بعد از قيام نفس زكيه در حجاز و شكست وي توسط منصور دوانقي به آفريقا فرار كرد و در آنجا حكومت بزرگي را تشكيل دادند. 2. فاطميان مصر: اينان از اولاد امام صادق ـ عليه السّلام ـ بودند كه در اواسط حكومت بني عباس در شمال آفريقا، مصر و شامات حكومت بزرگي را تأسيس كرده و قرن ها بر اين منطقه حكومت نمودند. 3. زيديان يمن. 4. زيديان مازندران. 5. صفويان: اينان از سادات موسوي بودند كه بيش از دو قرن در فلات ايران حكومت كرده و مذهب شيعه اثني عشري را در اين منطقه رواج داده و مذهب رسمي ايران كردند. بنابراين اگر شيعيان و سادات مصائب و مشكلات فراواني تحمل كرده اند به خاطر انتخاب حق و مبارزه با باطل بوده است چرا كه همان گونه كه گفته اند: «بهشت را به بها دهند نه به بهانه» و رسيدن به سعادت دنيوي و اخروي مستلزم تحمل مصائب و سختي ها و تلاش و كوشش فراوان است و به خاطر اين عقيده و عمل «خداوند آنان را از شر آن روز نگه مي دارد و آنها را مي پذيرد در حالي كه غرق شادي و سرورند.»[6] معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 43 تا 48. 2. تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 90 تا 100.[1] . انسان/2و 3. [2] . عصر/1 تا 3. [3] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، 1387 هـ . ق، ج 11، ص 43 و 44. [4] . جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران، انتشارات انصاريان، چاپ سوم، 1380ش، ج 1، ص 93. [5] . شوري/23. [6] . انسان/11.( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 10/8/88

شيعيان با بيان فضايل براي امامان خود چه هدفي دارند؟

بيان فضايل و مقامات عالي، عرفاني و معنوي آنان با توجه به اينكه ما به مقام معرفت آنها دست نمي‌يابيم، صحت و اعتباري ندارد، و آنها با سايرمسلمين فرقي ندارند. اولاً، فضائل و مناقب امامان شيعه و ائمه ـ عليهم السّلام ـ تنها در منابع شيعه ذكر نشده است، بلكه بيش از شيعه، اهل سنّت به آن پرداخته، و در كتب معتبرروايي، تفسيري و تاريخي خود ذكركرده‌اند، و حتي در بعضي از كتب روايي باب فضائل علي بن ابي‌طالب را نيز آورده‌اند. بنابراين ذكر فضائل و مناقب اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ به دوستداران اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ اختصاص ندارد، بلكه حتي بعضي ازكساني كه با حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و يا امامان شيعه نيز جنگ كردند (و از جمله معاويه) مناقب آن حضرت ـ عليه السّلام ـ را ذكر كرده است.[1] و ثانياً اهل سنّت نيز محبت اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ را شرط ايمان مي‌دانند و در روايات آنان بر اين امر تأكيد شده است كه براي نمونه چند مورد از اين روايات نقل مي‌شود: 1. زمخشري كه از مفسران اهل سنّت است، مي‌گويد: «هنگامي كه آية شريفه مودت «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي» يعني بگو اي رسول ما كه اجر و پاداشي جز دوستي نزديكان را از شما نمي‌خواهم، نازل شد از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پرسيدند: مودت و دوستي چه كساني برما واجب شده است؟! فرمود: علي و فاطمه و فرزندان آن دو.[2] 2. همچنين زمخشري نقل مي‌كند كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «هر كس با محبت آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ از دنيا برود، شهيد و آمرزيده مرده است و چنين كسي با ايمان كامل و بر سنّت و جماعت از دنيا رفته است.»[3] 3. در صحيح مسلم روايت شده است كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «من دو گوهر گرانبها در ميان شما مي‌گذارم، يكي كتاب خدا كه نور و هدايت‌گر است، پس چنگ زنيد به آن و عمل كنيد، و اهل بيتم، توجه مي‌دهم شما را به خدا درباره اهل بيتم.» اين جمله را دوبار تكرار فرمودند.[4] 4. حاكم نيشابوري، در مورد شأن نزول آيه تطهيرو انحصار آن به پنج تن آل عبا مي‌گويد: «عبدالله بن جعفر از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ روايت مي‌كند كه آن حضرت به هنگام نزول رحمت الهي فرمودند: «به سوي من بخوانيد!» صفيه گفت: «چه كسي را؟» آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: «اهل بيتم را (علي و فاطمه و حسن وحسين)» وقتي آنان ـ عليهم السّلام ـ آمدند، آن حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ عباي خويش را بر روي آنان افكند، پس دستانش را بالا برد و عرض كرد: «خدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس بر محمد و آل محمد صلوات فرستاد»، در اين هنگام آيه شريفه تطهير نازل شد.[5] 5. ام سلمه گويد: «آيه تطهيردر خانه من در حالي كه پنج تن آل عبا در آن بودند، نازل گرديد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنان را با عبايي كه بر روي ايشان افكنده پوشانيد، پس عرضه داشت: «اينان اهل بيت من هستند، پروردگارا، رجس و پليدي را از آنان دور كن و ايشان را پاك و مطهر گردان».[6] 6. مسلم در صحيح خود، از زيد بن ارقم نقل مي‌كند كه پيغمبر فرمودند: «من در ميان شما دو گوهر گرانبها به جاي گذارم كتاب خدا كه ريسمان الهي است و هر كس از آن پيروي كند هدايت مي‌يابد و كسي كه آن را رها كند به گمراهي خواهد رفت» عرضه داشتم آيا همسران پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ هم از اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ هستند؟ فرمود: «خير. اهل بيت من كساني هستند كه صدقه را بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر خود حرام كردند.»[7] در حديث ديگري پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «از آنان سبقت نگيريد كه هلاك مي‌شويد و در حق آنان كوتاهي نكنيد كه باز هلاك مي‌شويد از آنان بگيريد كه اعلم از شما مي‌باشند.»[8] محمد عبده در شرح نهج البلاغه خود از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ اينگونه نقل مي‌كند كه حضرت ـ عليه السّلام ـ فرمود: «كجا هستند كساني كه گمان مي‌كنند راسخ در علم هستند، همانا آنان دروغ مي‌گويند و برما ستم كردند. چون خداوند ما را برگزيده و رفعت‌ داد و به ما علم عطا كرد و بر آنان حرام نمود و ما را به اسرار داخل و آنان را خارج كرد و به وسيله ما هدايت رونق مي‌گيرد. و ائمه و پيشوايان از قريش مي‌باشند كه در اين بستر روئيده‌اند و بني‌هاشم شاخه‌هاي آن مي‌باشند، كساني كه غير از آنان صلاحيت ندارند، و ولايت براي غير آنان مصلحت نيست.[9] و آيه شريفه: «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون»؛[10] يعني اگر نمي‌دانيد از كساني كه مي‌دانند، سؤال كنيد. بنا به نقل اهل سنّت در شأن اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ نازل شده است.[11] صاحب ينابيع الموده روايت كرده كه: «روزي فردي يهودي به نام «الاُعتل» خدمت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد و عرض كرد يا رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ در سينه‌ام سؤالاتي دارم، اگر جواب دادي مسلمان مي‌شوم. وگرنه ايمان نمي‌آورم. فرمود: «بپرس يا اباعماره، وي در ضمن سؤالاتي پرسيد: اي پيامبر خدا آنچه جواب دادي، ‌راست گفتي، حال مرا آگاه كن از وصي و جانشين خود كه حتماً براي هر پيامبري جانشيني مي‌باشد و حضرت موسي بن عمران، يوشع بن نون را وصي كرد، حضرت ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: وصي و جانشين من علي بن ابي‌طالب است و بعد از آن دو فرزندش حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ . و در ادامه فرمود: نه نفر از ائمه ـ عليهم السّلام ـ از صلب فرزندم حسين ـ عليه السّلام ـ مي‌باشند. مرد يهودي گفت: نامشان را براي من بگو. فرمود: بعد از امام حسين ـ عليه السّلام ـ فرزندش علي بن الحسين و بعد از او فرزندش محمدباقر و بعد جعفر بن محمد و بعد موسي بن جعفر و بعد علي بن موسي و بعد محمد بن علي و بعد علي بن محمد و بعد حسن عسكري و بعد حضرت مهدي ـ عليهم السّلام ـ مي‌باشند...». يهودي ايمان آورد و حمد خداوند نمود.[12] نتيجه اينكه، ذكر فضائل براي ائمه ـ عليهم السّلام ـ از طرف شيعيان براي اينست كه اولاً آنان برگزيده خداوند بوده‌اند و از ويژگي خاصي برخوردارند، كه دوست و دشمن به آن اعتراف دارند و ثانياً كتب اهل سنّت نيز بيشتر اين فضائل را ذكر كرده، و ثالثاً فضائل ساخته شيعه نيست كه اگر ساخته شيعه بود، چه دليلي داشت اهل سنّت در كتب خود باب‌هايي در فضائل آنان ذكر و احاديثي كه حاكي در فضائل و مناقب آنان است ذكر كنند؟! و براي آنان مقامات عرفاني و ويژگي‌هاي خاصي را بيان دارند؟ و رابعاً زيبنده نيست به صرف اين ادعا گفته شود كه چون ما به مقام آنان دسترسي نداريم، پس اين خضايل صحت ندارد پس اينكه برادران اهل سنّت در ذيل آياتي، شأن نزول را براي ائمه ـ عليهم السّلام ـ مي‌دانند، و رواياتي در شأن آنان از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل مي‌كنند، معلوم مي‌دارد كه اهل بيت(ع) هم مقاماتي خاص داشته‌اند، و هم ساخته شيعه نيست و هم با ساير مسلمين فرق دارند، كه اگر فرقي نبود، چرا براي بقيه مسلمين اين همه روايات و كتب و مقالات نوشته و نقل نشده است؟! پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «بزودي پس از من فتنه‌اي برپا خواهد شد، پس هنگامي كه چنين شد ملازم علي بن ابي‌طالب باشيد، زيرا او اوّل كسي است كه به من ايمان آورده و اوّل كسي باشدكه در روز قيامت با من مصافحه كند، او صديق اكبرو فاروق اين امت است، كه ميان حق و باطل جدائي افكند و او رهبرو پيشواي دين است.»[13] معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. اسد الغابه،‌ ابن اثيرجوزي، ج 5، 2. الاصابه في معرفه الصحابه، ابن حجر عسقلاني، ج 4 3. تاريخ دمشق، ابن عساكر دمشقي، بخش امام علي بن ابيطالب، ج 3 4. كفاية المطالب لمناقب علي بن ابيطالب، شيخ محمد حبيب الله شنفيطي. 5. ينابيع الموده، شيخ سليمان حنفي قندوزي.[1] . حاكم نيشابوري، مستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 107، سنن بيهقي، ج 2، ص 150؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 26؛ و مسند احمد، ج 4، ص 107؛ تفسيرفخر رازي، ج 6، ص 783؛ كتاب فضائل الصحابه، حديث 4425؛ در المنثور، ج 5، ص 198؛ نسائي، كتاب خصائص الامام علي ـ عليه السلام ـ . [2] . زمخشري، كشاف، ذيل آيه شوري/23. [3] . تفسير كشاف، همان. [4] . صحيح مسلم، باب فضائل علي بن ابيطالب، چاپ بيروت، شرح نووي، ج 15 و 16. [5] . مستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 147. [6] . سنن بيهقي، ج 2، ص 150. [7] . صحيح مسلم، ج 5، ص 26 و 27؛ مسند احمد، ج 4،‌ص 107؛ تفسيرفخر رازي، ج 6، ص 783. [8] . لابن حجر الشافعي، الصواعق المحرقه، ص 148؛ للسيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 60؛ كنز العمال، ج 1، ص 168. [9] . عبده، محمد، نهج البلاغه، ص 143، خطبه 143. [10] . نحل/43. [11] . تفسير الطبري، ج 14، ص 134؛ تفسيرابن كثير، ج 2، ص 570؛ تفسير قرطبي، ج 11، ص 272؛ شواهد التنزيل، للحسكاني، ج 1، ص 334. [12] . القندوزي الحنفي، ينابيع الموده، چاپ اسلامبول، ص 440. [13] . قرطبي، ابن عبدالله، الاستيعاب، چاپ مصر، ج 2، ص 657، ذيل ترجمه ابوليلي غفاري..بر گرفته از سایت( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ12/8/88

اگر خلفاء يعني عمر و... دشمن علي(ع) بودند پس چرا عمر را به دامادي قبول كردند

اگر اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ دختري به اين نام داشته، اثبات آن به نفع خليفه دوم و اهل تسنّن است يا به ضرر آنها؟ د ـ اگرروايات موجود، دروغ و ساختگي باشد، براي زير سؤال بردن چه كساني طراحي شده اند؟ از مجموع روايات شيعه و سني و اسناد تاريخي فقط يك چيز به دست مي آيد و آن اينكه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ دختري داشته است به نام (زينب) كه كنيه اش(ام كلثوم) بود.[1] و شواهدي هم بر اين مطلب ارائه شده است. اولاً؛ ممكن است مورّخين اسم و لقب يك شخص را دو تا حساب كرده باشند.[2] ثانياً؛ هر جا ام كلثوم بدون قرينه گفته شود مراد زينب كبري ـ عليها السّلام ـ است.[3] ثالثاً؛ در تاريخ و احاديث اسماء مشترك زيادي وجود دارد كه مورّخين براي شناسايي آنها از القاب و كنيه ها و نظاير آن استفاده كرده اند، ولي در اين مورد علامت خاصي براي شناسايي معرفي نشده است و اين موضوع مي تواند بر اطمينان ما، بر وجود تنها يك دختر بيافزايد و يا حداقل ايجاد ترديد مي كند، و با اين ترديد؛ وجود ام كلثوم ثابت نخواهد شد. علماي بزرگ اهل تسنّن افسانه هاي فراواني در اين باب بافته اند كه اشاره به آنها، مي تواند از عقلاي اهل سنّت، نسبت به علماي خود سلب اعتماد نمايد. مثلاً ابن اثير ـ مورّخ اهل سنت ـ عون بن جعفر را يكي از شوهران ام كلثوم بعد از عمر مي شمارد.[4] در حالي كه خود او در همان كتاب نوشته است: عون بن جعفر در سال 17 هـ .ق در جنگ شوشتر به شهادت رسيد و اين جنگ در زمان عمر بوده است.[5] يعني همان سالي كه عمر با ام كلثوم ازدواج كرده است[6] و سال 23 هـ .ق تاريخ قتل عمر مي باشد.[7] در صورت قبول اين اقوال بايد بپذيريم كه ام كلثوم در سال 17 هـ .ق هم با عمر ازدواج كرد و هم با عون بن جعفر، و در عين حال عون بن جعفر در همان سال 17 هـ .ق شهيد شده است ازين تناقض گويي هاي اين مورخ كذب اصل مسئله بدست آمد. و اعتماد به اين خيال بافي هاي مورّخين و محدّثين عاقلانه نخواهد بود. بر فرض قبول ازدواج ام كلثوم با عمر و با در نظر گرفتن كيفيت ازدواج عمر و ام كلثوم كه در كتب اهل سنّت نقل شده، اثبات آن به نفع آنها نخواهد بود، بلكه موجب شرمساري است. زيرا آورده اند كه: اميرالمؤمنين ـ ع ـ ام كلثوم را به خانة عمر فرستاد، عمر كاري كرد كه ماية شرمساري است(فكشف عن ساقها). وقتي ام كلثوم شكايت نزد پدر برد كه چرا مرا پيش اين پيرمرد زشت كردار فرستادي؟ اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ گفت: او شوهر توست!![8] با در نظر گرفتن اينكه تولد ام كلثوم همزمان با رحلت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ بوده،[9] در سال 17 هـ .ق، او نهايتاً هفت سال داشته، و عمر پيرمردي 59 ساله بوده و آن جسارت شرم آور را مرتكب شده آيا مي تواند اين كار از افتخارات خليفة دوم و اهل تسنّن باشد؟! بعد ديگر اين روايات جعلي متوجه شخصيت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ مي باشد، زيرا مي گويند: مهرية ام كلثوم چهل هزار درهم بوده است[10] كه با رضايت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ معيّن شده بود. معناي اين سخن اين است كه حضرت به خاطر بعضي مطامع دنيوي از مهر السنة تجاوز كرده است. يا طبق روايت قبلي كه بيان شد اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ بدون آگاهي قبلي و به جبر، ام كلثوم 7 ساله را به خانة دامادي 59 ساله، آن هم بدون عقد شرعي ـ و اينكه او در آينده شوهر تو خواهد بود ـ فرستاده است! با توجه به مسائل فوق ـ كه همه از منابع اهل سنت ذكر شد ـ به نفع اهل تسنّن خواهد بود، كه اين ازدواج را مورد انكار قرار داده و از پيامدهاي ننگين آن، خود را رهايي دهند. در نامگذاري فرزندان، هر سه فرزند زهراي اطهر ـ عليها السّلام ـ توسط رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نامگذاري شده اند. ولي در مورد ساير فرزندان اگر چنين اسم هايي داشته اند مي توانيم امور زير را در جواب مطرح نمائيم: اولاً؛ چه بسا اين اسامي،‌ به عنوان كنيه بوده اند. ثانياً؛ چه بسا كه براي حفظ جان بوده است. ثالثاً؛ ناميده شدن فرزندان يا حتي اصحاب به نام دشمنان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ ، نشان از دوست داشتن آنها نبوده است. رابعاً؛ و چه بسا كثرت و شهرت آن نام ها اقتضاء كند كه اشخاص بر فرزندانشان بگذارند. بنابراين؛ با درنظر گرفتن شواهد و جريانات تاريخي وموقعيت زماني، مي توان به اين مهم پي برد كه نام گذاري فرزندان يا اشخاص به نام خاصي(چنانچه در تاريخ نمونه هايي زيادي داريم) نشان از دوست داشتن آنان نمي باشد، چه بسا كه افراد با اسامي نيكو، اعمال زشتي مرتكب مي شوند كه روي دشمنان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ را سفيد مي كنند.بر گرفته از( اندیشه قم
ارسال شده در تاریخ11/8/88

وهابيت چه اشكالاتي بر شيعيان مي گيرند؟



آنها اشكالاتي بر تمام مسلمانان مي گيرند. اين اشكالات كه بر شيعه و ساير فرقه هاي مسلمان از طرف وهابيت وارد مي شود به طو ر غالب بر محور شرك و توحيد مي باشد كه به صورت مختصر به آنها اشاره مي شود. 1. به اعتقاد وهابيون كساني كه به پيامبران و اوليا و صالحين توسل مي كنند، از اعتقاد به توحيد خارج شده و مشرك مي شوند[1]و لذا توسل به افراد ذكر شده را رد مي كنند و آنرا بدعت در اسلام مي دانند. در نقد اين ديدگاه بايد گفت كه احاديث و روايات زيادي وارد شده كه افراد صالح و پيامبران و معصومين وسيله هستند و واسطه فيض بين خالق و مخلوق مي باشند. و از همين مقوله است كه «مالك بن انس»به منصور دوانيقي در حرم پيامبر چنين گفت:«پيامبر وسيله تو و وسيله پدرت، آدم است.[2] كه اشاره به دستورد خداوند به آدم جهت توسل به انوار مقدسه پنج تن مي باشد. و باز در روايتي آمده كه مرد نابينائي محضر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ آمده و از پيامبر خواست كه آن حضرت از خداوند براي او عافيت بخواهد و حضرت پذيرفتند. اين روايت و روايات مختلف باتفاق شيعه و سني صحيح است و معناي آن همان توسل است.[3] 2. به اعتقاد وهابيون ساختن مسجد و برگزاري نماز و دعا در كنار قبور اوليا و ائمه و پيامبر و صالحين جايز نيست.[4] در پاسخ بايد كفت كه اين فرقه هيچ دليل شرعي و عقلي بر آن ندارند، زيرا در قرآن درباره جواز ساختن مسجد و بنا بر روي قبور به صورت صريح آيه اي وجود دارد: «در محل خوابگاه اصحاب كهف ما مسجد اتخاذ كرديم».[5] در آيه ديگر در رابطه با خواندن نماز در كنار قبور مي فرمايد:« از مقام ابراهيم براي خود نمازگاهي اتخاذ كنيد».[6] به اعتقاد شيعه كه سيره مستمر مسلمين هم بوده و بعد از رحلت پيامبر و دفن آن حضرت در روضة شريفه كه داراي بنا بود و بعد از آن هم همواره تعمير و تكريم مي شد، همواره محل برگزاري نماز مسلمانان بود، هدف از مصلي و مسجد قرار دادن كنار قبور اولياء و ائمه و انبياء پرستش خود اهل قبور نمي باشد، بلكه خدا را در اين اماكن مقدس مورد پرستش و عبادت قرار مي دهند. 3. از مسائلي كه وهابيون دربارة آن حساسيت خاصي دارند و به شيعه در اين مورد هم اشكال مي گيرند، تعمير قبور و ساختن بنا بر روي قبور اولياء و پيامبران و معصومين ـ عليهم السلام ـ است.[7] همانطور كه ذكر شده طي قرون گذشته سيره مسلمين بر اين بوده كه قبور انبياء و اولياء را همواره آباد نگه مي داشتند كه قبر رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ هم مستثني از اين امر نبود و از اين گذشته اين عمل مصداق دوستي و احترام به آن بزرگواران است كه خداوند به پيامبرش مي فرمايد:«بگو من به رسالت مزد و اجري جز ابراز علاقه و دوستي به خويشاوندانم نمي خواهم.»[8] و همچنين پيامبر را روزي كه دفن كردند، در حجرة مخصوص عايشه دفن نمودند كه داراي بنا بود و اگر ردّي از پيامبر در اين رابطه مي بود اصحاب و از جمله علي ـ عليه السلام ـ به اين نحو عمل نمي كرده ند.[9] همچنين در ملل و امم گذشته با بناي ياد بود بر مزار افراد صالح سعي مي كردند كه ياد آنها هيچ وقت فراموش نشود. همچون اصحاب كهف كه در قرآن از آن ذكري به ميان آمده است. و اگر اين عمل منافات با توحيد داشت خداوند آنرا بيان نمي كرد و يا در ردّ ‌آن آيه ديگري نازل مي فرمود. 4. اشكال ديگر وهابيان بر شيعه اين است كه نبايد به قصد زيارت قبور پيامبر و ائمه سفر كرد و اين كار را مصداق شرك مي دانند.[10] بايد گفت كه در رابطه با زيارت اهل قبور نه تنها از طرف پيامبر منعي نشده، بلكه خود آن حضرت به زيارت اهل قبور در بقيع مي رفتند و خلفاي ثلاثه هر گاه از سفر بر مي گشتند، به زيارت قبر پيامبر مي رفتند و اين عمل به طور كلي سيره مسلمين بوده و خلفا و حكام به زيارت قبر پيامبر مي رفتند، اين كار مختص شيعه نيست. همچنين سفارش پيامبر اين است كه به زيارت اهل قبور برويد كه اين عمل ماية ياد آوري سراي ديگر است.[11] 5. ايراد ديگر وهابيون به شيعه طلب شفاعت از پيامبر و ائمه و صالحين است كه اين عمل را مصداق شرك به خداوند مي دانند و آنرا رد مي كنند.[12] در جواب اين مورد هم بايد گفت كه روايات زيادي داريم كه اصحاب و ياران آن حضرت در زمان حياتشان از وجود مبارك پيامبر طلب شفاعت مي كردند واگر اين عمل مخل توحيد و موجب شرك به خداوند بود حتماً از طرف پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ساير معصومين رد مي شد. و مردم را راهنمائي مي كردند. انس بن مالك مي گويد: از پيامبر درخواست كردم كه در روز قيامت در حق من شفاعت كند وي پذيرفت و گفت شفاعت خواهم كرد، گفتم كجا تو را پيدا كنم فرمود كنار صراط.[13] وهابيون حقيقت شفاعت را نداشته و لذا مي پندارند كه در طلب شفاعت خدا فراموش شده و بنده خدا (پيامبر) در جاي خدا قرار داده مي شود در حالي كه شفاعت خواستن از نبيّ مكرم اسلام و ائمه معصومين ـ عليه السلام ـ عبارت است از اينكه آن حضرات از خداوند درباره بنده اش بخشش و غفران بخواهند و اين از قبيل دعا براي برادر ايماني است كه رسول خدا فرمود:«هر كس در حق برادر مسلمانش دعا كند دعايش مستجاب مي شود.»[14] و در قرآن هم آمده كه:«واگر مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي كردند (و فرمانهاي خدا را زير پا مي گذاردند) به نزد تو مي آمدند و از خدا طلب آمرزش مي كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي كرد. خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.»[15]اين در حال حيات پيامبر بود ولي با رحلت پيامبر نيز اين امر منقطع نمي شود. 6. بر شيعه و ساير مسلمين خرده مي گيرند كه تبرك جستن به آثار ائمه و معصومين شرك است و با توحيد منافات دارد.[16] در جواب بايد گفت كه تبرك جستن و طلب شفاء‌كردن هيچ منافاتي با توحيد ندارد بلكه ريشه در قرآن دارد آنجا كه از زبان حضرت يوسف مي فرمايد:«پيراهن مرا ببريد و به ديدگان پدرم بيافكنيد، او بينائي خود را باز مي يابد.[17] و شيعه هم به آثار معصومين به خاطر مقام و قرب آن حضرات به خداوند تبرك مي جويد و همة اين موارد مذكوره در چهارچوب وسيله و واسطه بودن آن بزرگواران بين خداوند و مخلوقات است و نه بعنوان پرستش چرا كه پرستش فقط از آن خداوند است. بنابراين وهابيون بخاطر عقايدي كه بعد از 12 قرن از آغاز اسلام ابداع كردند و عقايد جديدي آوردند بيشتر به خاطر دشمني و كينه با ائمه معصومين بوده كه به سيره مسلمين خرده ميگيرندو به خاطر محبّت و علاقه شيعيان به ائمه ـ عليهم السلام ـ آنان را آماج تيرهاي اتهام و تكفير قرار مي دهند. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. فرهنگ و عقايد اسلامي، جلد 3 . جعفر سبحاني. 2. توسل يا استمداد از ارواح مقدسه، سبحاني.[1] . امين، سيد محسن، كشف الارتياب، مكتبة اسلاميه كبري، چاپ سوم، 1347ه‍. ص139. [2] . بحراني، سيد هاشم، تفسير برهان، قم، دارالكتب العلمية، ج1، ص87. [3] . احمد بن حنبل، المسند، ج4 ص138. [4] . كشف الارتياب ص266 و 411. [5] . كهف/21. [6] . بقره/125. [7] . مشكور، محمد جواد، موسوعه فرق اسلامي، بيروت، ‌انشارات مجمع بحوث اسلامي، چاپ اول، 1415، ص522. [8] . شوري/23. [9] . سمهودي، نورالدين علي، وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي، ‌بيروت، دار احيا التراث العربي، 1995، ص383. [10] . سبحاني، جعفر، ‌في ظلال التوحيد، تهران، چاپ اول، 1421ه‍ ، ص208. [11] . صحيح مسلم، بيروت، دارالكتب العلميه، ج3، ص64، باب مايقال عند دخول القبور. [12] . في ظلال التوحيد، ص247. [13] . سبحاني، جعفر، آئين وهابيت، انتشارات اسلامي، ص267. [14] . كشف الارتياب، پيشين، ‌ص243. [15] . نساء/64. [16] . آئين وهابيت، ص185. [17] . يوسف/92.(اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 11/8/88

ایا شافعی ها اعتقاد به اهلبیت(علیهم السلام)دارند

مقداد بن اسود نقل كرده كه رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: معرفت و شناخت آل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ برائت از آتش است و دوستي آل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ جواز عبور از صراط مي‌باشد و ولايت آل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ امان از آتش مي‌باشد. شبلنجي بعد از ذكر دسته‌اي از احاديث در اين زمينه مي‌گويد: از اين احاديث وجوب محبّت اهل بيت و حرمت شديد بغض و دشمني آنها فهميده مي‌شود. در ادامه دارد كه بيهقي و بغوي نيز به اين مسأله تصريح كرده‌اند بلكه شافعي به اين مطلب نص زده است. در حكايتي كه از او نقل شده: در مجلسي از محبّت اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ سخن به ميان آمده عده‌اي گفتند اين سخنان را رها كنيد، اينها از اقوال رافضي‌ها مي‌باشد. در اين هنگام شافعي‌ اشعاري چنين سرود: اذا في مجلس تذكر عليا و سبطه و فاطمه الزكية ينال تجاوزوا يا قوم هذا فهذا من حديث الرافضيه برئت الي المهيمن من اناس يرون الرفض حب الفاطميه (زماني‌كه در مجلسي علي و فرزندانش و فاطمه زكيه را ياد مي‌كرديم. گفته شد اي قوم از اين سخنان دست برداريد چون از اقوال رافضي‌ها و بيرون شدن از دين مي‌باشد، من از دست مردمي كه دوستي فاطمه را خروج از دين مي‌پندارند به خدا پناه مي‌برم) و با اشعار ديگري سروده كه: يا آل بيت رسول الله حبكم فرض من الله في القران انزله يكفيكم من عظيم الفخر انكم من لم يصل عليكم لا صلوة له (اي خاندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ محبت شما در قرآن از طرف خداوند بر ما فرض و واجب شده است. در عظمت و بزرگواري شما همين بس كه هر كس به شما صلوات نفرستد نمازش قبول نيست.) و او نيز سروده است: ان كان رفضا حب آل محمّد (ص) فليشهد الثفلان اني رافضي (اگر دوستي آل محمّد خروج از دين باشد پس انس و جن شاهد باشند كه من از دين خارجم و رافضي هستم.)اهل سنّت محبّت ائمة طاهرين ـ عليهم السّلام ـ را فرض مي‌دانند، منتهي شافعيان به پيروي از امامشان به اين امر بيشتر اهتمام دارند . معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. داوود الهامي، امامان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در گفتار اهل سنّت، بي‌جا، مكتب اسلام، پاييز، 77. 2. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 76. 3. محمّد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، قم، سازمان تبليغات اسلامي، 72، صص 341 تا 386. 4. جعفر سبحاني، منشور عقايد اماميه،قم، مؤسسة الامام الصادق، 76.[1] . ر.ك: به سبحاني، جعفر، منشور عفايد اماميه، قم، مؤسسة الامام الصادق ـ عليه السّلام ـ ، 76، صص 149 تا 181. و طباطبايي، محمّد حسين، شيعه در اسلام، قم، انتشارات اسلامي، 72. [2] . شواهد التنزيل، ج2، ص 189. [3] . شبلنجي، نور الابصار، بي‌جا، دار الفكر، 1299 هـ ق، ص 88. [4] . ابراهيم الجويني، فرائد السمطين، (بيروت، مؤسسة المحمودي، 1398) ص 255 و 256. [5] . سليمان بن ابراهيم القندوزي، ينابيع الموده، ص 72، 1416 ق. [6] . شبلنجي، نور الابصار، ص 92..بر گرفته از سایت( اندیشه قم )

با توجّه به عقل و قدرت انتخاب كه خدا به انسان داده پس چرا اهل سنّت بر سر جانشيني حضرت علي (ع) مجادله مي كنند، و با توجيه هزاران دليل خلافت حضرت را به

شناختن حق و پي بردن به آن هميشه آسان نيست و چه بسا در بسياري موارد چون جستن راه در تاريكي شب دشوار باشد، ولي اگر كسي به راستي جوينده باشد، چه بسا از نشاني كوچك، پي به حقيقتي بزرگ ببرد و عاقبت يابنده گردد. ابوطفيل عامر بن واثله در دوران زندگي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ سنّ چنداني نداشت، و از درك محضر پرفضيلت آن جناب بي‌بهره مانده بود، ولي در سنين نوجواني هنگامي كه حضرت امير ـ عليه السّلام ـ از صحنة اجتماع كنار زده شده بود و ديگران بر مسند خلافت نشسته بودند، او در پي حقيقتي گمشده بود تا به راز خلافت رسول خدا پي ببرد، سرانجام او در هنگام بيعت مردم با عمر در مسجد شاهد ماجرايي جالب شد. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در گوشه‌اي از مسجد نشسته بود، عمر در گوشة ديگر نشسته بود. در اين هنگام جواني از نجيب زادگان كه از نوادگان هارون برادر موسي بود، با لباس‌هايي زيبا وارد مسجد شد و پيش عمر رفت و از او پرسيد: آيا تو در ميان مسلمانان به قرآن و دستورهاي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ داناتري؟ عمر سرش را پايين انداخت و چيزي نگفت؛ جوان يهودي دوباره پرسش خود را مطرح كرد، عمر از او خواست كه مطلب خود را در ميان بگذارد و او گفت: من در حقانيت دين خود به شكّ افتاده‌ام. عمر فهميد كه مي‌خواهد دربارة اسلام چيزهايي بداند و تحقيقي كند، لذا بهترين راه را به او نشان داد. ـ نزد آن جوان برو. ـ او كيست؟ ـ علي بن ابيطالب، پسر عموي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پدر ن آ حسن و حسين، فرزندان رسول خدا و شوهر فاطمه دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ. جوان يهودي نزد حضرت علي ـ عليه السّلام ـ رفت و مطالبي از حضرتش پرسيد، آن حضرت با اين شرط كه اسلام بياورد، پاسخ او را چنانكه بايد داد، جوان يهودي پس از آنكه با دقّت به سخنان دلنشين آن حضرت گوش سپرد، پرسيد: ـ پس از محمّد چند امام عادل خواهد بود؟ منزل او در كدام بهشت است؟ همنشين او در بهشت كيست؟ حضرت پاسخ داد: اي يهودي، محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ دوازده جانشين دارد، آنان امامان عادل هستند، ياري نكردن مردم زياني به آنها نمي‌رساند و از مخالفان خود نمي‌هراسند، آنها در راه دين از كوههاي استوارزمين استوارترند. منزل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ در بهشت عدن است و آن دوازده امام عادل با او هستند، جوان يهودي كه پيش‌تر چيزهايي دربارة پيامبر آخرالزمان در كتاب‌هاي ديني يهود خوانده بود، با شنيدن سخنان حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفت: به خدايي كه معبودي جز او نيست، سوگند مي‌خورم كه راست مي‌گويي، من اين گفته‌ها را در كتاب پدرم هارون كه با خطّ خود او و به املاي موسي است، يافته‌ام. پس از آن حضرت دربارة مدّت عمر و چگونگي شهادت او پرسيد، و چون همة سخنان آن حضرت را برابر آن چيزي يافت كه از دين خود آموخته بود، از خوشحالي فرياد زد و شهادتين را بر زبان آورد، و مسلمان شد، سپس خطاب به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفت: شهادت مي‌دهم كه تو وصي و جانشين پيامبري، و سزاوار برتري بر همة مردمي و كسي بر تو برتري ندارد. بعد همراه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ به منزل آن حضرت رفت تا براي فراگيري احكام اسلام زانوي ادب بر زمين زند. ابوطفيل تمام سخنان مرد يهودي و پاسخ‌هاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را شنيد و ديد كه عمر پاسخ دادن به آن مرد يهودي را به آن حضرت واگذار كرد و پايان خوش ماجرا را نيز به خوبي مشاهده كرد. از اين روي به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ علاقه‌مند شد و محبّت او چنان در دلش جاي گرفت، كه پس از شنيدن سخنان برخي از ياران رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارة جانشيني رسول خدا (حديث غدير) و ديگر فضيلت‌هاي او يكي از شيعيان برجسته اميرمؤمنان شد و پله‌هاي معرفت را يكي از پس از ديگري پيمود. [1] از قضاياي فوق در تاريخ به وفور يافت مي‌شود كه كساني كه بدون پيش داوري و با كمي انصاف وارد موضوعي مي‌شدند به حق مي‌رسيدند، امّا اينكه علماي اهل سنّت داراي عقل و شعور هستند شكّي نيست. ولي تنها داشتن عقل و شعور كافي نيست، بلكه عواملي وجود دارد كه جلوي كاركرد عقل را مي‌گيرد، به طور نمونه ستمگران و كفّار در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ داراي عقل و شعور بودند، ولي عواملي همچون تقليد كوركورانه از گذشتگان، دنيا طلبي، تعصبات نابجا، به آداب و رسوم قبيله‌اي خويش و ... مانع روشن شدن حق مي‌شد، با اينكه يقين پيدا مي‌كردند، كه اين پيامبران مأموران الهي هستند، امّا به علّت در خطر ديدن موقعيت اجتماعي خويش حق را نمي‌پذيرفتند و حتّي دست به كشتن انبيا مي‌زدند، خداوند متعال در قرآن مي‌فرمايد: «فبما نقضهم و كفرهم بايات الله و قتلهم الانبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلفٌ بَل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤمنون الاّ قليلاً»[2] يعني به خاطر پيمان شكني آنها و انكار آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحق و به خاطر اينكه مي‌گفتند بر دلهاي ما پرده افكنده شده، آري خداوند به علّت كفرشان بر دلهاي آنها مهر زده كه جز عدة كمي ايمان نمي‌آورند. در بين اهل سنّت هم، عواملي را مي‌توان ريشه‌يابي كرد، كه باعث نپذيرفتن حق (ولايت بلافصل اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ) مي‌گردد با اينكه عده‌اي از آنها به اين حق علم دارند، كه در ذيل به سه عامل از آنها اشاره مي‌شود. 1. تعصّبات و پايبندي به سنّت‌هاي پيشينيان و نياكان: به طور نمونه در قرن ششم و هفتم هجري، دانشمند متكلّم و مورخ معتزلي، ابن ابي الحديد را مي‌بينيم، اين دانشمند معتزلي در مورد علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ اظهاراتي كرده و مطالبي گفته كه اگر يك شيعه اين گونه اظهار نظر مي‌كرد، جامعة شيعه او را به غلو و افراط متهم مي‌كردند. او كتاب معروف نهج البلاغه را در 20 جلد شرح كرده و امكان دسترسي به آن براي همگان وجود دارد ولي آنجا كه در يكي از خطبه‌هاي نهج البلاغه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ وضعيت امّت، پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را توصيف مي‌كند[3] ابن ابي الحديد براي تأويل اين كلام، در نهايت چاره‌اي جز تمسّك به تطهير صحابه نمي‌يابد. او نخست مي‌كوشد تا مقصود آن حضرت را كساني معرفي كند كه پس از ايشان يا در زمان او، به مخالفت با آن حضرت مي‌پرداختند؛ ولي هنگامي كه با ظهور كلام آن حضرت نمي‌تواند چنين امري را اثبات كند، مي‌گويد: براي تعظيم مقام آن حضرت و تطهير صحابه چنين تأويلي لازم است، امّا سخناني صريح‌تر از اين نيز در نهج البلاغه آمده است كه خلافت را مخصوص حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ‌مي‌داند و ابن ابي الحديد به راحتي از آنها گذشته است.[4] بي‌شك يكي از عوامل چنين توجيهي كه ابن ابي الحديد از كلام گهربار مولا اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ كرده است تعصّب اوست. 2. جعل احاديث فراوان در كتب اهل سنّت: مخالفين امام علي ـ عليه السّلام ـ به نام حديث نبوي هر چه خواستند ديكته كردند، بر زبان آوردند و براي ديگران روايت كردند و كتاب تأليف نمودند و آن ديكته شده‌ها امروز به نام حديث شريف نبوي به خورد جامعه داده مي‌شود، در اين احاديث نماها، مقام و منزلت ائمه اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ عموماً و منزلت امام علي ـ عليه السّلام ـ خصوصاً كمرنگ جلوه داده مي‌شود و حتّي گاهي با ظرافت به آنان اهانت مي‌شود، و براي دشمنان قسم خوردة امام علي ـ عليه السّلام ـ و اهل بيت او با آن پستي و خونخواري و بي‌ديني آنان، چنان فضيلت نقل مي‌كنند كه تمام رذيلت‌ها و سوابق و زشتي‌‌ها و جنايات آنان و ناپاكي‌هاي خاندانشان از ذهن‌ها محو مي گردد.[5] يكي از محققين در اين زمينه چنين مي‌نويسد: فراموش نمي‌كنم در گفتگويي كه با يكي از دانشمندان اهل سنّت داشتم، هنگامي كه سخن از اين گونه احاديث به ميان آمد، جملة عجيبي اظهار داشت، او مي‌گفت: به عقيده من، شيعه مي‌تواند تمام اصول و فروع مكتب خويش را از منابع و مدارك و كتاب‌هاي ما اثبات كند، چون به قدر كافي احاديثي كه به نفع مكتب شيعه باشد در كتب ما وجود دارد! ولي براي اينكه خود را از همة اين منابع و مدارك يكباره راحت كند، گفت: به عقيدة من پيشينيان ما افراد خوش باوري بودند و تمام احاديثي را كه شنيده‌اند در كتب خود آورده‌اند، و ما نمي‌توانيم آنچه را آنها نوشته‌اند به سادگي بپذيريم! (البته سخنش شامل كتب صحاح و مسانيد معتبر و درجه اول آنان نيز مي‌شد)[6] 3. لجاجت در برابر پذيرفتن حق: خداوند متعال در آية 63 سورة مؤمنون چنين مي‌فرمايد: «كذلك يَؤفَكُ الذين كانوا بايات الله يجدون» كساني كه آيات خدا را انكار مي‌كنند اين گونه از طريق حق بازگردانده مي‌شوند. يحجدون از مادة «جحد» در اصل به معناي انكار كردن چيزي است، كه در دل وجود دارد، يعني انسان معتقد به چيزي باشد و در عين حال آن را نفي كند، و يا معتقد به نفي آن باشد ولي با زبان آن را اثبات كند، به افراد بخيل و كم‌خير كه غالباً اظهار فقر مي‌كنند «جحد»‌گفته مي‌شود. بعضي ديگر از ارباب لغت «جحد» و «جحود» را نيز چنين تفسير كرده‌اند: الجحود الانكار مع العلم؛ جحود به معني انكار توأم با علم است. بنابراين در مفهوم جحد هميشه يك نوع لجاجت يا عناد در برابر حق نهفته است. بديهي است كه كسي با چنين صفتي با حقايق برخورد كند، سرنوشتي جز انحراف از طريق حق نخواهد داشت، چرا كه تا انسان حق جو و حق طلب و تسليم در مقابل واقعيات نباشد به آنها نخواهد رسيد![7] عمر بن الخطاب به عبدالله بن عباس مي‌گويد: به خدا قسم اين كار را از روي دشمني نكرديم، بلكه سن او را كوچك دانستيم و ترسيديم عرب و قريش دور او گرد نيايند، زيرا كسان آنان را كشته و به آنان آسيب رسانده است. در حين روايت ابن عباس مي‌گويد: آن وقتي كه پيامبر او را براي ابلاغ سورة «توبه» فرستاد، كوچكش ندانست، شما او را كوچك دانستيد؟ بايد گفت: با آن همه كارشكني چهره‌هاي نامدار و سرشناس پيروان مكتب خلافت، نسبت به امام علي ـ عليه السّلام ـ در اثر لجاجت در برابر حق بود كه مردم را منحرف كردند، هم اكنون نيز عده‌اي از اهل سنّت از روي لجاجت حق را نمي‌پذيرند و به توجيه آيات و رواياتي كه در فضايل اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ است دست مي‌زنند.[8] معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. تيجاني تونسي، محمّد، آنگاه هدايت شدم. 2. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد.[1] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 36، ص 377 و 379. [2] . انبياء/155 و به همين مضمون در آل عمران/112 و 181. [3] . نهج البلاغه، خ 150، و (خ 3، نامة 36، 62) [4] . رستميان، محمّد علي، ص 167، (به نقل از ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص 15.) [5] . انتصاري، عبد الصالح، غدير خم، و پاسخ به شبهات از كتاب اهل سنّت، ج 1، ص 341. [6] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج7، ص 325. [7] . همان، ج2، ص 156. [8] . غدير خم، و پاسخ به شبهات از كتاب اهل سنّت، ج1، ص337..بر گرفته از سایت( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخح10/8/88

ایا شافعی ها اعتقاد به اهلبیت(علیهم السلام)دارند

مقداد بن اسود نقل كرده كه رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند: معرفت و شناخت آل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ برائت از آتش است و دوستي آل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ جواز عبور از صراط مي‌باشد و ولايت آل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ امان از آتش مي‌باشد. شبلنجي بعد از ذكر دسته‌اي از احاديث در اين زمينه مي‌گويد: از اين احاديث وجوب محبّت اهل بيت و حرمت شديد بغض و دشمني آنها فهميده مي‌شود. در ادامه دارد كه بيهقي و بغوي نيز به اين مسأله تصريح كرده‌اند بلكه شافعي به اين مطلب نص زده است. در حكايتي كه از او نقل شده: در مجلسي از محبّت اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ سخن به ميان آمده عده‌اي گفتند اين سخنان را رها كنيد، اينها از اقوال رافضي‌ها مي‌باشد. در اين هنگام شافعي‌ اشعاري چنين سرود: اذا في مجلس تذكر عليا و سبطه و فاطمه الزكية ينال تجاوزوا يا قوم هذا فهذا من حديث الرافضيه برئت الي المهيمن من اناس يرون الرفض حب الفاطميه (زماني‌كه در مجلسي علي و فرزندانش و فاطمه زكيه را ياد مي‌كرديم. گفته شد اي قوم از اين سخنان دست برداريد چون از اقوال رافضي‌ها و بيرون شدن از دين مي‌باشد، من از دست مردمي كه دوستي فاطمه را خروج از دين مي‌پندارند به خدا پناه مي‌برم) و با اشعار ديگري سروده كه: يا آل بيت رسول الله حبكم فرض من الله في القران انزله يكفيكم من عظيم الفخر انكم من لم يصل عليكم لا صلوة له (اي خاندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ محبت شما در قرآن از طرف خداوند بر ما فرض و واجب شده است. در عظمت و بزرگواري شما همين بس كه هر كس به شما صلوات نفرستد نمازش قبول نيست.) و او نيز سروده است: ان كان رفضا حب آل محمّد (ص) فليشهد الثفلان اني رافضي (اگر دوستي آل محمّد خروج از دين باشد پس انس و جن شاهد باشند كه من از دين خارجم و رافضي هستم.)اهل سنّت محبّت ائمة طاهرين ـ عليهم السّلام ـ را فرض مي‌دانند، منتهي شافعيان به پيروي از امامشان به اين امر بيشتر اهتمام دارند . معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. داوود الهامي، امامان اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ در گفتار اهل سنّت، بي‌جا، مكتب اسلام، پاييز، 77. 2. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 76. 3. محمّد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، قم، سازمان تبليغات اسلامي، 72، صص 341 تا 386. 4. جعفر سبحاني، منشور عقايد اماميه،قم، مؤسسة الامام الصادق، 76.[1] . ر.ك: به سبحاني، جعفر، منشور عفايد اماميه، قم، مؤسسة الامام الصادق ـ عليه السّلام ـ ، 76، صص 149 تا 181. و طباطبايي، محمّد حسين، شيعه در اسلام، قم، انتشارات اسلامي، 72. [2] . شواهد التنزيل، ج2، ص 189. [3] . شبلنجي، نور الابصار، بي‌جا، دار الفكر، 1299 هـ ق، ص 88. [4] . ابراهيم الجويني، فرائد السمطين، (بيروت، مؤسسة المحمودي، 1398) ص 255 و 256. [5] . سليمان بن ابراهيم القندوزي، ينابيع الموده، ص 72، 1416 ق. [6] . شبلنجي، نور الابصار، ص 92..بر گرفته از سایت( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 12/8/88

چه کسانی مستحق لعن هستند؟وایا لعن دادنددر زمان حاضر واجب است؟

در وسائل الشيعه بابي بنام تحريم لعن غير مستحق عنوان شده و روايتي در اين باب از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است.[5] اما اگر متعلق لعن مستحق لعن باشد مانعي ندارد و مستحقين لعن چند گروه اند كه در قرآن كريم بيان شده و همگي آنان مورد لعن خداوند قرار گرفته اند. 1. در درجه اول شيطان مستحق لعن است چون خداوند او را مورد لعن قرار داده است.[6] 2. در درجه دوم كافرين مستحق لعن هستند.[7] 3. منافقين نيز از كساني هستند كه مستحق لعن قرار گرفته اند.[8] 4. دسته چهارم مستحقين لعن از ميان مسلمين مي باشند و آنان عبارتند از: الف: كسي كه همسر خود را به عمل منافي عفت متهم كند و شاهدي جز خودش نداشته باشد و وقتي بنام خداوند پنج مرتبه شهادت مي دهد در مرتبه پنجم مورد لعن قرار مي گيرد اگر در اتهامش دروغگو باشد.[9] ب: دسته دوم از ميان مسلمين ظالمين است.[10] ج: كساني كه به زنان پاكدامن و مؤمن تهمت مي زنند.[11] د: كسي كه مؤمن را عمداً به قتل مي رساند.[12] هـ: قاطع رحم نيز از كساني است كه در قرآن كريم مورد لعن قرار گرفته است[13] پيامبر اسلام(ص) نيز بعضي را به صورت معيني لعن فرموده است و لعن پيامبر حاكي از اينست كه آنان خود به خود مستحق لعن هستند و مورد لعن خداوند قرار دارند. تا اينجا روشن شد كه مسلمانان بر طبق قرآن و روايات مي توانند اين گروه ها را مورد لعن خودشان قرار دهند و هيچ نوع فساد اجتماعي بر آن مترتب نمي گردد و اهل سنت هم قطعاً با اين مسئله موافق اند. اما افرادي كه در سوال عنوان شده است به دو دسته تقسيم مي شود. يك دسته دشمنان اهل بيت اند كه عبارت از ناصبي ها و وهابي هاي امروز باشند. لعن آنها در نزد اهل سنت نيز بايد جايز باشد چون دشمنان اهل بيت ـ عليه السلام ـ با. صريح قرآن مخالفت نموده و به جاي محبتي را كه خداوند نسبت به اهل بيت بر مسلمين واجب نموده است با آنان دشمني و خصومت را در پيش گرفته كه حتي كفار هم نسبت به خصوص اهل بيت چنين دشمني را ندارند. برادران اهل سنت قائل به وجوب محبت نسبت به اهل بيت مي باشند. زمخشري روايات متعددي را در وجوب محبت اهل بيت در ذيل آيه مودت (شوري 23) بيان نموده است.[14] پس لعن به اين گروه ها هيچ فسادي در جامعه به دنبال ندارد زيرا چه آنان را لعن كنيم و چه نكنيم دست از دشمني بر نمي دارند و به خون شيعيان در هر صورت تشنه اند. دستة دوّم مخالفين اهل بيت(ع) هستند به اين معنا كه معتقد به امامت آنان نمي باشند ولي در عين حال با آنان دشمني هم ندارند اين گروه هر چند هم اگر در تحت يكي از عناوين جواز لعن كهن كه قبلاً ذكر شد قرار بگيرد، لكن با توجه به اين كه اصل لعن هيچ نوع وجوبي ندارد و گاهي لعن به اين اشخاص وضع سياسي اجتماعي جامعه را متشنج ساخته و به اختلافات جبران ناپذيري منجر مي شود. مناسب است كه با رعايت جوانب امر از برگزاري چنين مجالسي پرهيز شده و لزومي براي تشكيل چنين مجالسي ديده نمي شود. بلكه براي شيعيان مناسب است كه راه هاي منطقي تر و معقول تري را براي بيان ضعف عقايد مخالفين اهل بيت در پيش بگيرند و از دامن زدن به اختلافات سياسي، اجتماعي پرهيز كنند زيرا هر چند تحقق وحدت اعتقادي بين شيعه و سنّي غير ممكن است ولي با وجود اختلافات اعتقادي، وحدت سياسي و اجتماعي امكان پذير است. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. الشيعه و افتراء السبّ و الشتم، تاليف سيد محمد حسين قزويني 2. شيعه و زمامداران خود سر، محمد جواد مغنيه.[1] . همزه/ 1. و حجرات/11. [2] . كليني، محمد بن يعقوب، كافي، دارالكتب الاسلاميه، چهارم،1365ش، ج2، ص359. [3] . همان، ج2، ص324. [4] . مغربي، قاضي نعمان، دعائم الاسلام، دارالمعارف، 1383ق، ج2، ص352. [5] . حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، ال البيت، دوم، 1414ق، ج12، ص301. [6] . ص 78. [7] . احزاب/64. [8] . توبه /68. [9] . نور/7. [10] . هود/18. [11] . نور/23. [12] . نساء /93. [13] . محمد/22 و 23. [14] . زمخشري، محمود بن عمر، كشان، بيروت، دارالكتاب العربي، بيتا، ج4، ص220.بر گرفته از سایت( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 12/8/88

چرا نامی از حضرت علی (علیه السلام)صراحتادر قران نیامده است

پاسخ اين سوال با بيان مطالب زير روشن مي گردد. 1. در قرآن كريم بسياري از مسائل دين اسلام چه در حوزه اعتقادات و چه در حوزه فقه و احكام نام برده نشده است ولي در عين حال از ديدگاه شيعه و سني از ضروريات دين به شمار مي آيند. مثلاً اعتقاد به صد و بيست و چهار هزار پيامبر، و ركعات نمازهاي پنجگانه و بعضي از اعمال حج مثل هفت مرتبه طواف، رمي جمرات و اكثر محرّمات در حال احرام و ... از ضروريات دين به شمار مي آيند كه در قرآن كريم هيچ اشاره اي به اين امور نشده است. پس بنا نبوده است كه هر چيزي كه از معتقدات و مسائل دين اسلام به شمار مي آيد در قرآن كريم از آن نام برده شود بلكه خيلي از امور و مسائل اعتقادي، فقهي و اخلاقي توسط شخص پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بيان گرديده است. بنابراين مجرد عدم وجود چيزي در قرآن مجيد دليل بر عدم اعتبار ديني و اعتقادي آن چيز نمي تواند باشد. چون ممكن است بيان يا وضع آن چيز به خود پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه از طرف خداوند مشرّع است واگذار شده باشد. 2. در قرآن كريم آيات متعددي وجود دارد كه در شأن علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و خاندان پاك آن حضرت نازل شده اند و لو به صورت صريح در خود آيات اسمي از آنان برده نشده است لكن با روايات و احاديث نبوي ثابت است كه اين آيات در شأن آنان نازل گرديده اند. و به قدري مسئلة نزول بعضي از آيات دربارة علي ـ عليه السّلام ـ و خاندان آن حضرت براي اصحاب روشن بوده كه حتي عمروعاص دشمن سر سخت علي ـ عليه السّلام ـ در نامه اي كه به معاويه مي نويسد آنها را به رخ معاويه مي كشد و مي گويد اي معاويه تو خوب مي داني آنچه در قرآن در فضائل علي ـ عليه السّلام ـ نازل شده است. هيچ كسي نمي تواند با او شريك شود. و بعد آيات متعددي را مثل آية «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ»[1] و «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ»[2] و«أَ فَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ»[3] و«رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ»[4] و«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً»[5] براي معاويه مي نويسد.[6] و در اينجا چند نمونه از شأن نزول بعضي از آيات را نه از كتاب هاي شيعه بلكه از كتاب هاي اهل سنت ذكر مي كنيم: الف: به گفته اكثر مفسرين و روات احاديث، سورة«انسان» در شأن حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ نازل شده است. در كشّاف شأن نزول اين سوره از ابن عباس نقل شده است كه خلاصه آن اينست كه زماني امام حسين و امام حسن ـ عليها السّلام ـ در كودكي مريض شده بودند پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و عده اي از مردم به عيادت آنان رفتند و به علي گفتند كه چرا نذر نمي كني؟ علي و فاطمه و فضّه كه كنيز آنها بود با هم نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند. لكن در هر سه روز وقت افطار به ترتيب مسكيني، يتيمي و اسيري آمدند و آنان غذايشان را كه قرص هايي از نان جو بود به آنها دادند تا اينكه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ از اين حادثه مطلع شده وقتي آنان را مي بينند كه از شدت گرسنگي مي لرزند ناراحت مي شود. در اين هنگام است كه جبرئيل فرود مي آيد و سورة «هل اتي» را به عنوان بشارت فضيلت اهل بيتش به او مي رساند تا قرائت كند.[7] ب: آيه تطهير كه مي فرمايد: «همانا خدا مي خواهد پليدي و آلودگي را از شما خاندان (پيامبر) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند»[8] به اتفاق شيعه و اكثر مفسرين و علمأ اهل سنت در شأن پنج تن اهل كساء نازل شده است[9] و حديث كساء به قدري معروف است و در كتاب هاي متعددي بيان شده است كه نيازي به ذكر آن در اينجا نيست. نيز نقل شده است كه پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ شش ماه تمام هر روز صبح وقتي از پيش خانه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ مي گذشت رو بروي در خانه مي ايستاد و مي گفت: وقت نماز است يا اهل البيت «همانا خداوند اراده كرده است كه پليدي را از شما دور سازد.»[10] ج: در سوره شوري، مي فرمايد: «بگو به ازاي آن(رسالت) پاداشي از شما خواستار نيستم مگر دوستي دربارة خويشاوندانم.»[11] اين آيه به آية مودت يا قُربي معروف است و به عقيده همه مفسرين در شأن اهل بيت پيامبر كه عبارت‌اند: از حضرت علي و فاطمه و فرزندان آنها نازل شده و محبت و دوستي آنان توسط خداوند بر امت اسلامي واجب گرديده است. از ابن عباس نقل شده كه از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ پرسيدند: اقارب شما كيست؟ كه در قرآن مودّت و دوستي آنان بر ما واجب شده است. فرمود: علي و فاطمه و دو پسر اوست.[12] زمخشري در ذيل اين آية شريفه، روايات متعددي را از پيامبر اسلام دربارة محبت دوستي اهل البيت برشمرده است كه همگي حكايت از وجوب مودّت اهل بيت مي كند.[13] 3. روايات و احاديث نبوي كه از طريق شيعه و سني در مورد حضرت علي ـ عليه السّلام ـ فاطمه ـ سلام الله عليها ـ نقل شده است نه تنها تعريف و تمجيد آنان را بر ما لازم مي گرداند بلكه پيروي در اطاعت از آنان را بر ما واجب مي گرداند. در رابطه با حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حديثِ دار، حديث غدير، حديث ولايت حديث ثقلين، حديث الطير، حديث منزلت، آيه مباهله و آيه ولايت كافي است در اينكه ما نتوانيم از عهده تعريف آن حضرت بيرون بيائيم. در رابطه با اين احاديث به كتاب هاي مفصلي كه درباره آنها تدوين شده رجوع شود و جزواتي كه توسط سيد علي ميلاني تحت عناوين همين احاديث نوشته و چاپ شده است بهترين مرجع در اين باب مي باشد. امّا درباره فاطمة الزهرا ـ سلام الله عليها ـ علاوة بر آنچه كه بيان شد، احاديثي نيز اختصاص به آن حضرت دارد كه عظمت و منزلت آن حضرت را در نزد پدر بزرگوارش بيان مي كند. پيامبر دربارة فاطمه الزهراء ـ سلام الله عليها ـ سخناني زيادي دارد از آن جمله اين است فرمود: «فاطمه پارة تن من است هر كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده است.»[14] و «در روز قيامت منادي از پشت پرده ندا سر مي دهد اي مردم چشمانتان را بپوشانيد تا فاطمه ـ سلام الله عليها ـ از موقف عبور كند.»[15] و «خداوند در آسمان به شهادت ملائكه فاطمه را به عقد علي درآورد.»[16] به هر حال شيعيان هيچ قرابت و خويشاوندي با علي ـ عليه السّلام ـ و فاطمة الزهرا ـ سلام الله عليها ـ ندارند بلكه بر اساس وظيفه شرعي آنان را تعريف نموده و مورد اطاعت قرار مي دهند. زيرا دوستي و محبت آنان به ادلّه نقلي و عقلي مايه نجات، سعادت اخروي و دنيوي مي شود. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. كفاية الطالب في مناقب علي بن ابي طالب، حافظ محمد بن يوسف گنجي شافعي. 2. مناقب ال ابي طالب، تأليف ابن شهر آشوب. 3. مظلومية الزهراء، سيد علي ميلاني. 4. ينابيع المودة، شيخ سليمان قندوازي حنقي. 5. الغدير، علامه اميني. 6. آنگاه هدايت شدم، سيد محمد تيجاني. 7. با راستگويان، سيد محمد تيجاني.[1] . انسان/7. [2] . مائده/55. [3] . هود/17. [4] . احزاب/23. [5] . شوري/23. [6] . بحراني، سيد هاشم، غاية المرم، بي تا، بي جا، ج1، ص157. [7] . زمحشري، جار الله محمود بن عمر، كشاف، بيروت، دارالكتاب العربي، بي تا،ج4، ص670 و قرطبي، ابوعبدالله محمد بن احمد انصاري، تفسير قرطبي(الجامع لاحكام القرآن)، بيروت، موسسة التاريخ العربي،‌1405 ق، ج19، ص130و131. [8] . احزاب/33. [9] . احمد بن حنبل، مسند احمد، بيروت، دارصادر و ترمذي، ج1، ص331؛ ج4، ص107؛ ج6، ص298 و 292؛ ج7، ص123، محمد بن عيسي، سنن ترمذي، بيروت، دارالفكر، دوم، 1403، ج5، ص30 و نيشابوري حاكم، محمد بن محمد، مستدرك، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق، ج2، ص416؛ ج3، ص147و 158؛ و القندوزي، شيخ سليمان بن ابراهيم حنفي، ينابيع المودة، دارالاسوة، اول، 1416 ق، ج2، ص429، و نسايي، احمد بن شعيب، خصائص اميرالمؤمنين، مكتبه نينوي الحديثه، ص 49، (قرطبي)، ابوعبدالله محمد بن محمد، تفسير قرطبي، بيروت، موسسة التاريخ العربي، 1405 ق، ج14، ص183. [10] . مسند احمد، بيروت، دارصادر، و سيوطي،ج3، ص259و285؛ جلال الدين، الدر المنثور، دارالمعرفة، اول، 1365 هـ ، ج4، ص313. [11] . شوري/23. [12] . بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر،ج6، ص37؛ و حاكم نيشابوري، محمد بن محمد مستدرك بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق، ج3، ص172؛ و هيثمي، نورالدين، مجمع الزوائد بيروت، دارالكتب العلميه،1408 ق، ج7، ص103، ج9، ص168؛ قرطبي، تفسير قرطبي، ج16، ص22 و الدر المنثور، ج6، ص7، و ابي جعفر الخاص، معاني القرآن، المملكة العربية السعوديه، جامعة ام القري، اول،1409 ق، ج6، ص31؛ و ابن الجوزي، زاد المسير، بيروت، دارالفكر، اول،1407 ق، ج7، ص79. [13] . كشاف، ج4، ص220. [14] . مستدرك، ج3، ص159و بيهقي، احمد بن الحسين، الكبري، بيروت، دارالفكّر، ج10، ص201 و ج7، ص307. [15] . مستدرك حاكم، ج3، ص153. [16] . عسكري، سيد مرتضي، احاديث ام المؤمنين عايشه، نهضت، اول، 1418 ق، ج1، ص76بر گرفته از سایت( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ5/7/88

با توجّه به عقل و قدرت انتخاب كه خدا به انسان داده پس چرا اهل سنّت بر سر جانشيني حضرت علي (ع) مجادله مي كنند، و با توجيه هزاران دليل خلافت حضرت را به

شناختن حق و پي بردن به آن هميشه آسان نيست و چه بسا در بسياري موارد چون جستن راه در تاريكي شب دشوار باشد، ولي اگر كسي به راستي جوينده باشد، چه بسا از نشاني كوچك، پي به حقيقتي بزرگ ببرد و عاقبت يابنده گردد. ابوطفيل عامر بن واثله در دوران زندگي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ سنّ چنداني نداشت، و از درك محضر پرفضيلت آن جناب بي‌بهره مانده بود، ولي در سنين نوجواني هنگامي كه حضرت امير ـ عليه السّلام ـ از صحنة اجتماع كنار زده شده بود و ديگران بر مسند خلافت نشسته بودند، او در پي حقيقتي گمشده بود تا به راز خلافت رسول خدا پي ببرد، سرانجام او در هنگام بيعت مردم با عمر در مسجد شاهد ماجرايي جالب شد. حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در گوشه‌اي از مسجد نشسته بود، عمر در گوشة ديگر نشسته بود. در اين هنگام جواني از نجيب زادگان كه از نوادگان هارون برادر موسي بود، با لباس‌هايي زيبا وارد مسجد شد و پيش عمر رفت و از او پرسيد: آيا تو در ميان مسلمانان به قرآن و دستورهاي پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ داناتري؟ عمر سرش را پايين انداخت و چيزي نگفت؛ جوان يهودي دوباره پرسش خود را مطرح كرد، عمر از او خواست كه مطلب خود را در ميان بگذارد و او گفت: من در حقانيت دين خود به شكّ افتاده‌ام. عمر فهميد كه مي‌خواهد دربارة اسلام چيزهايي بداند و تحقيقي كند، لذا بهترين راه را به او نشان داد. ـ نزد آن جوان برو. ـ او كيست؟ ـ علي بن ابيطالب، پسر عموي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پدر ن آ حسن و حسين، فرزندان رسول خدا و شوهر فاطمه دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ. جوان يهودي نزد حضرت علي ـ عليه السّلام ـ رفت و مطالبي از حضرتش پرسيد، آن حضرت با اين شرط كه اسلام بياورد، پاسخ او را چنانكه بايد داد، جوان يهودي پس از آنكه با دقّت به سخنان دلنشين آن حضرت گوش سپرد، پرسيد: ـ پس از محمّد چند امام عادل خواهد بود؟ منزل او در كدام بهشت است؟ همنشين او در بهشت كيست؟ حضرت پاسخ داد: اي يهودي، محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ دوازده جانشين دارد، آنان امامان عادل هستند، ياري نكردن مردم زياني به آنها نمي‌رساند و از مخالفان خود نمي‌هراسند، آنها در راه دين از كوههاي استوارزمين استوارترند. منزل محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ در بهشت عدن است و آن دوازده امام عادل با او هستند، جوان يهودي كه پيش‌تر چيزهايي دربارة پيامبر آخرالزمان در كتاب‌هاي ديني يهود خوانده بود، با شنيدن سخنان حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفت: به خدايي كه معبودي جز او نيست، سوگند مي‌خورم كه راست مي‌گويي، من اين گفته‌ها را در كتاب پدرم هارون كه با خطّ خود او و به املاي موسي است، يافته‌ام. پس از آن حضرت دربارة مدّت عمر و چگونگي شهادت او پرسيد، و چون همة سخنان آن حضرت را برابر آن چيزي يافت كه از دين خود آموخته بود، از خوشحالي فرياد زد و شهادتين را بر زبان آورد، و مسلمان شد، سپس خطاب به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ گفت: شهادت مي‌دهم كه تو وصي و جانشين پيامبري، و سزاوار برتري بر همة مردمي و كسي بر تو برتري ندارد. بعد همراه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ به منزل آن حضرت رفت تا براي فراگيري احكام اسلام زانوي ادب بر زمين زند. ابوطفيل تمام سخنان مرد يهودي و پاسخ‌هاي حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را شنيد و ديد كه عمر پاسخ دادن به آن مرد يهودي را به آن حضرت واگذار كرد و پايان خوش ماجرا را نيز به خوبي مشاهده كرد. از اين روي به حضرت علي ـ عليه السّلام ـ علاقه‌مند شد و محبّت او چنان در دلش جاي گرفت، كه پس از شنيدن سخنان برخي از ياران رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارة جانشيني رسول خدا (حديث غدير) و ديگر فضيلت‌هاي او يكي از شيعيان برجسته اميرمؤمنان شد و پله‌هاي معرفت را يكي از پس از ديگري پيمود. [1] از قضاياي فوق در تاريخ به وفور يافت مي‌شود كه كساني كه بدون پيش داوري و با كمي انصاف وارد موضوعي مي‌شدند به حق مي‌رسيدند، امّا اينكه علماي اهل سنّت داراي عقل و شعور هستند شكّي نيست. ولي تنها داشتن عقل و شعور كافي نيست، بلكه عواملي وجود دارد كه جلوي كاركرد عقل را مي‌گيرد، به طور نمونه ستمگران و كفّار در زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ داراي عقل و شعور بودند، ولي عواملي همچون تقليد كوركورانه از گذشتگان، دنيا طلبي، تعصبات نابجا، به آداب و رسوم قبيله‌اي خويش و ... مانع روشن شدن حق مي‌شد، با اينكه يقين پيدا مي‌كردند، كه اين پيامبران مأموران الهي هستند، امّا به علّت در خطر ديدن موقعيت اجتماعي خويش حق را نمي‌پذيرفتند و حتّي دست به كشتن انبيا مي‌زدند، خداوند متعال در قرآن مي‌فرمايد: «فبما نقضهم و كفرهم بايات الله و قتلهم الانبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلفٌ بَل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤمنون الاّ قليلاً»[2] يعني به خاطر پيمان شكني آنها و انكار آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحق و به خاطر اينكه مي‌گفتند بر دلهاي ما پرده افكنده شده، آري خداوند به علّت كفرشان بر دلهاي آنها مهر زده كه جز عدة كمي ايمان نمي‌آورند. در بين اهل سنّت هم، عواملي را مي‌توان ريشه‌يابي كرد، كه باعث نپذيرفتن حق (ولايت بلافصل اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ بعد از رحلت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ) مي‌گردد با اينكه عده‌اي از آنها به اين حق علم دارند، كه در ذيل به سه عامل از آنها اشاره مي‌شود. 1. تعصّبات و پايبندي به سنّت‌هاي پيشينيان و نياكان: به طور نمونه در قرن ششم و هفتم هجري، دانشمند متكلّم و مورخ معتزلي، ابن ابي الحديد را مي‌بينيم، اين دانشمند معتزلي در مورد علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ اظهاراتي كرده و مطالبي گفته كه اگر يك شيعه اين گونه اظهار نظر مي‌كرد، جامعة شيعه او را به غلو و افراط متهم مي‌كردند. او كتاب معروف نهج البلاغه را در 20 جلد شرح كرده و امكان دسترسي به آن براي همگان وجود دارد ولي آنجا كه در يكي از خطبه‌هاي نهج البلاغه حضرت علي ـ عليه السّلام ـ وضعيت امّت، پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ را توصيف مي‌كند[3] ابن ابي الحديد براي تأويل اين كلام، در نهايت چاره‌اي جز تمسّك به تطهير صحابه نمي‌يابد. او نخست مي‌كوشد تا مقصود آن حضرت را كساني معرفي كند كه پس از ايشان يا در زمان او، به مخالفت با آن حضرت مي‌پرداختند؛ ولي هنگامي كه با ظهور كلام آن حضرت نمي‌تواند چنين امري را اثبات كند، مي‌گويد: براي تعظيم مقام آن حضرت و تطهير صحابه چنين تأويلي لازم است، امّا سخناني صريح‌تر از اين نيز در نهج البلاغه آمده است كه خلافت را مخصوص حضرت علي ـ عليه السّلام ـ ‌مي‌داند و ابن ابي الحديد به راحتي از آنها گذشته است.[4] بي‌شك يكي از عوامل چنين توجيهي كه ابن ابي الحديد از كلام گهربار مولا اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ كرده است تعصّب اوست. 2. جعل احاديث فراوان در كتب اهل سنّت: مخالفين امام علي ـ عليه السّلام ـ به نام حديث نبوي هر چه خواستند ديكته كردند، بر زبان آوردند و براي ديگران روايت كردند و كتاب تأليف نمودند و آن ديكته شده‌ها امروز به نام حديث شريف نبوي به خورد جامعه داده مي‌شود، در اين احاديث نماها، مقام و منزلت ائمه اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ عموماً و منزلت امام علي ـ عليه السّلام ـ خصوصاً كمرنگ جلوه داده مي‌شود و حتّي گاهي با ظرافت به آنان اهانت مي‌شود، و براي دشمنان قسم خوردة امام علي ـ عليه السّلام ـ و اهل بيت او با آن پستي و خونخواري و بي‌ديني آنان، چنان فضيلت نقل مي‌كنند كه تمام رذيلت‌ها و سوابق و زشتي‌‌ها و جنايات آنان و ناپاكي‌هاي خاندانشان از ذهن‌ها محو مي گردد.[5] يكي از محققين در اين زمينه چنين مي‌نويسد: فراموش نمي‌كنم در گفتگويي كه با يكي از دانشمندان اهل سنّت داشتم، هنگامي كه سخن از اين گونه احاديث به ميان آمد، جملة عجيبي اظهار داشت، او مي‌گفت: به عقيده من، شيعه مي‌تواند تمام اصول و فروع مكتب خويش را از منابع و مدارك و كتاب‌هاي ما اثبات كند، چون به قدر كافي احاديثي كه به نفع مكتب شيعه باشد در كتب ما وجود دارد! ولي براي اينكه خود را از همة اين منابع و مدارك يكباره راحت كند، گفت: به عقيدة من پيشينيان ما افراد خوش باوري بودند و تمام احاديثي را كه شنيده‌اند در كتب خود آورده‌اند، و ما نمي‌توانيم آنچه را آنها نوشته‌اند به سادگي بپذيريم! (البته سخنش شامل كتب صحاح و مسانيد معتبر و درجه اول آنان نيز مي‌شد)[6] 3. لجاجت در برابر پذيرفتن حق: خداوند متعال در آية 63 سورة مؤمنون چنين مي‌فرمايد: «كذلك يَؤفَكُ الذين كانوا بايات الله يجدون» كساني كه آيات خدا را انكار مي‌كنند اين گونه از طريق حق بازگردانده مي‌شوند. يحجدون از مادة «جحد» در اصل به معناي انكار كردن چيزي است، كه در دل وجود دارد، يعني انسان معتقد به چيزي باشد و در عين حال آن را نفي كند، و يا معتقد به نفي آن باشد ولي با زبان آن را اثبات كند، به افراد بخيل و كم‌خير كه غالباً اظهار فقر مي‌كنند «جحد»‌گفته مي‌شود. بعضي ديگر از ارباب لغت «جحد» و «جحود» را نيز چنين تفسير كرده‌اند: الجحود الانكار مع العلم؛ جحود به معني انكار توأم با علم است. بنابراين در مفهوم جحد هميشه يك نوع لجاجت يا عناد در برابر حق نهفته است. بديهي است كه كسي با چنين صفتي با حقايق برخورد كند، سرنوشتي جز انحراف از طريق حق نخواهد داشت، چرا كه تا انسان حق جو و حق طلب و تسليم در مقابل واقعيات نباشد به آنها نخواهد رسيد![7] عمر بن الخطاب به عبدالله بن عباس مي‌گويد: به خدا قسم اين كار را از روي دشمني نكرديم، بلكه سن او را كوچك دانستيم و ترسيديم عرب و قريش دور او گرد نيايند، زيرا كسان آنان را كشته و به آنان آسيب رسانده است. در حين روايت ابن عباس مي‌گويد: آن وقتي كه پيامبر او را براي ابلاغ سورة «توبه» فرستاد، كوچكش ندانست، شما او را كوچك دانستيد؟ بايد گفت: با آن همه كارشكني چهره‌هاي نامدار و سرشناس پيروان مكتب خلافت، نسبت به امام علي ـ عليه السّلام ـ در اثر لجاجت در برابر حق بود كه مردم را منحرف كردند، هم اكنون نيز عده‌اي از اهل سنّت از روي لجاجت حق را نمي‌پذيرند و به توجيه آيات و رواياتي كه در فضايل اميرالمؤمنين علي ـ عليه السّلام ـ است دست مي‌زنند.[8] معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. تيجاني تونسي، محمّد، آنگاه هدايت شدم. 2. مصباح يزدي، محمّد تقي، آموزش عقايد.[1] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 36، ص 377 و 379. [2] . انبياء/155 و به همين مضمون در آل عمران/112 و 181. [3] . نهج البلاغه، خ 150، و (خ 3، نامة 36، 62) [4] . رستميان، محمّد علي، ص 167، (به نقل از ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص 15.) [5] . انتصاري، عبد الصالح، غدير خم، و پاسخ به شبهات از كتاب اهل سنّت، ج 1، ص 341. [6] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج7، ص 325. [7] . همان، ج2، ص 156. [8] . غدير خم، و پاسخ به شبهات از كتاب اهل سنّت، ج1، ص337..بر گرفته از سایت( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 5/8/88

علت تخريب قبرستان بقيع به دست وهابيان چیست

علت تخريب قبرستان بقيع به دست وهابيان را بايد در عقائد وهابيت جستجو كرد. اساس آئين وهابيت را دو چيز تشكيل مي دهد: 1- هدم و نابودي آثار رسالت و اصالتهاي باقي مانده از دوران پيامبر (ص) و صحابه و تابعان به گونه اي كه چيزي ملموس از آن زمان باقي نماند و همه اين كارها را در پوشش «توحيد» و مبارزه با «شرك» انجام مي دهند. از اين جهت كليه قبور متعلق به صحابه و عترت پيامبر و تابعان و علما و شخصيت هاي اسلامي را نابود كرده و با خاك يكسان مي كنند. و اگر از مسلمانان جهان نمي ترسيدند، قبر پيامبر را نيز ويران كرده و به صورت مصلي در مي آوردند. به خاطر اين عقيده نامعقول، قبور ائمه چهارگانه شيعه و عموّي پيامبر (ص) و قبر عبداللّه پدر آن حضرت و قبور كليه صحابه در بقيع ويران گرديد، و به صورت تل خاكي در آمد. 2- پايين آوردن مقام و موقعيت شخصيتهاي الهي از پيامبران و اولياء در حال حيات و ممات به عنوان اين كه آنان تنها بازگو كنندگان دستورات الهي بودند و رسالت آنها در اين قسمت با مرگ آنان پايان يافته و تفاوت چنداني با امت خود ندارند. اين در اصل دو پي آمد بسيار ناگوار داشت: الف: آئين اسلام به صورت يك آئين خشك معرفي شد كه هر نوع حركت و تحولي، رنگ شرك و دوگانه پرستي به خود گرفت، به گونه اي كه احترام آموزگاران الهي به صورت برگزاري يادواره نيز شرك اعلام گرديد. گوئي بايد ارتباط بشر با گلهاي سرسبد آفرينش قطع شود، و از اسلام جز كتاب و احاديث (كذائي) چيزي باقي نماند. ب: ايجاد تفرقه در ميان مسلمين، به گونه اي كه جهان تسنن دچار تفرقه شد و جنگهاي خونين به راه افتاد، بيشتر دانشمندان به جاي دفاع از حملات مسيحيان و ماديها، صرف دفاع از شبهات محمد بن عبدالوهاب شد و انديشمندان بزرگ مصر و عراق و شام و لبنان در اين سه قرن پاسي از وقت خود را صرف نقد اين مسلك نمودند. اساس آئين وهابيت همان دو اصل است و ديگر عقائد آنان روي اين دو اصل استوار است مانند: 1- تحريم ساختن سقف و سايبان روي قبور. 2- تحريم خواندن نماز در مشاهد مشرفه. 3- تحريم مسافرت به قصد زيارت پيامبر اسلام و ديگر اولياء و نيكان. 4- تحريم توسل به اولياء الهي پس از مرگ. 5- تحريم درخواست شفاعت از شافعان واقعي. 7- تحريم برگزاري يادواره پيامبران و اولياء الهي. 8- تحريم سوگند به غير خدا. 9- تحريم نذر بر اولياء الهي. گوئي از ديدگاه وهابيها اسلام حكمي جز تحريم، و دعوتي جز مبارزه با فطرت انسان نداشته و ندارد

بنیانگذار مذهب شیعه چه کسی میباشد

حقيقت اين است كه انديشه شيعه، ريشه در سخنان رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دارد و تأكيد اين مكتب بر پيروي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از سرچشمه وحي سيراب مي گردد. نيازي نيست كه در اين جا احاديث معروف و متواتري چون ثقلين و سفينه را بازخواني كنيم; چرا كه نقل آن ها، نُقل مجالس و زينت بخش كتاب هاي روايي شيعه و سني است، و هيچ محققِّ منصفي را ياراي انكارشان نيست. نكته درخور توجه اين است كه نه تنها فكر و انديشه شيعه، بلكه خود اين واژه پيشينه اي ديرينه دارد. به نقل نوبختي، مورخ و متكلم قرن سوم هجري، در زمان پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، چهار نفر از اصحاب برجسته ايشان (مقداد، سلمان، ابوذر و عمار) شيعه علي خوانده مي شدند.[1] همچنين سيوطي (911-849 هـ.. ق) انديشمند بزرگ اهل سنّت، در تفسير آيه هفتم سوره بينه (اولئك هم خير البريه) به نقل از جابربن عبدالله چنين مي نگارد: ما نزد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوديم كه علي ـ عليه السلام ـ وارد گرديد. پيامبر (ايشان را مورد اشاره قرار داده) فرمود: قسم به آن كس كه جانم به دست اوست، اين شخص و شيعيانش از رستگارانِ روز قيامت­اند.[2] ابن حجر مكّي نيز در تفسير آيه مورد بحث، اين سخن را از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گزارش مي كند: (هو انت و شيعتك، تأتي انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين)[3] بهترين مردمان (كه در آيه شريفه مورد اشاره قرار گرفته) تو و شيعيانت هستيد، كه در حالي قدم به صحنه قيامت مي گذاريد كه از خدا خشنوديد و او نيز از شما خشنود است1] . الحسن بن موسي النوبختي، فِرَق الشيعه، النجف، المطبعة الحيدرية، 1355 ق، ص 18-17. [2] . جلال الدين سيوطي، الدر المنشور، بيروت، محمد امين دمج، بي تا، ج 6، ص 379. [3] . ابن حجر مکي، الصواعق المحرقه، القاهرة، مكتبة القاهرة، چاپ سوم، 1385 ق، ص 161. همچنين ر.ك: ابن الاثير، النهاية، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، چاپ چهارم، 1367ش، ج4، ص 106. [
ارسال شده در تاریخ14/8/88

هشتم شوال سالروز تخريب بقيع است، اين واقعه در چه سالي و توسط چه كسي اتفاق افتاد

قبرستان بقيع دو بار به دست اشرار سعودي و وهّابي، مورد حمله قرار گرفته است. تخريب اوّل: مسعود بن عبدالعزيز (1163 - 1229 هـ . ق) امير نجد در سال 1218 هـ . ق 1802 م، با لشكرياني وحشي و درنده خوي به مكه هجوم برد او و همراهانش به پيروي از مسلك وهّابيّت، دست به تخريب و ويراني گنبدها و آثار ديني قبله مسلمانان زدند. بسياري از گنبدها و مساجد و آثار مذهبي مكه از جمله گنبد زادگاه پيامبر (ص)، خانه علي (ع) و گنبد مقبره حضرت خديجه را ويران كردند. آن جماعت نادان و وحشي در حال تخريب بناها و قبور طبل مي نواختند و رجز مي خواندند و به صاحبان قبور و گنبدها دشنام مي دادند!!! و چون قدرت سعودي ها در مكه تثبيت شد در سال 1220 هـ . ق/ 1805 م به مدينه منوره حمله كردند، اين حمله را حمله اول وهّابيان به مدينه و بقيع مي دانند.[1] تخريب دوّم: عبدالعزيز بن عبدالرحمان آل سعود(1293 - 1337 هـ . ق) كه در كويت پناهنده بود در سال (1309 هـ . ق) در نجد قيام نمود و دوباره حكومت اشرار تبار سعودي را برقرار كرد و شهر رياض را تصرف نمود. و در سال 1330 هـ . ق اَحْساء و قطيف دو مركز شيعه نشين و نفت خيز را به زير سيطره خود در آورد و سپس به حجاز لشكر كشيد و حسين بن علي شريف مكه را شكست داد و دولت هاشمي را ساقط كرد و مكه را فتح و پايتخت خويش اعلام كرد (1343/اكتبر 1924) آن گاه سه امارت حجاز و نجد و اَحساء را كشور واحدي به عنوان (المملكة العربيه السعوديه) ناميد و حاكميت سياه خود را بر سرتاسر آن گسترش داد. نيروهاي سعودي پس از اين فتح مكه و ويراني بسياري از آثار و ابنيه ديني آنجا، قصد مدينه را كردند و ماهها مدينه را در محاصره خود نگه داشتند. در مدت محاصره، اوضاع مدينه به كلّي به هم خورد و رعب و وحشت و قحطي و بيماري و... بر مردم بيچاره مستولي گشت. مردم مدينه گروه گروه از شهر مي گريختند و به شهرها و قصبه هاي اطراف مي رفتند و بسياري نيز در اثر عوامل فوق هلاك شدند تا بالاخره در تاريخ (5 جمادي الاوّل 1344) (5) مقاومت مظلومانه مردم مدينه، شكسته شد و نيروهاي سعودي در ميان كشتار و ارعاب مردم، مغرورانه و بي ادبانه وارد شهر شدند. تا اين كه روز هشتم شوّال 1344 سپاهيان وهّابي به دستور امير سعودي عبدالعزيز بن عبدالرحمن، چنگ و دندان نشان دادند و جنگ افزار خود را آماده كرده و به سوي بقيع حركت كردند. وهابيون بدانديش ابتدا تمام اموال و اشياء نفيس و ذخيره هاي موجود در بقيع را غارت نموده و در بين قبيله آل سعود و شيوخ تقسيم كردند.[2] روز هشتم شوّال تلخ ترين روز شيعيان بلكه مسلمين در قرن چهاردهم هجري بود، چرا كه در چنين روزي علاوه بر تخريب قبور هزاران نفر از ياران پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) و علماي بزرگ ديني مدفون در بقيع، مرقد و بارگاه مجلل و باشكوه چهار امام معصوم (ع) به صورت وحشيانه به دست وهابيون بياباني و سعودي هاي بي فرهنگ و گستاخ ويران گرديد. اين حادثه داغ ابدي بر دل پيروان و عاشقان اهل بيت: نهاد. بدين علت شيعيان جهان روز هشتم شوّال را روز عزا اعلام نمودند.. معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. پرسش ها و پاسخ ها، استاد جعفر سبحاني. 2. آئين وهابيت، استاد جعفر سبحاني. 3. وهابيان، علي اصغر فقيهي.[1]. الهاجري، يوسف، بقيع، ترجمه: محمدرضايي، فصل دوم. [2]. دايرة المعارف تشيع، ج3، ص385 - بقيع 119. [3]. صحتي سردرودي، قلي زاده، محمد، مصطفي، سيماي مدينه، سازمان تبليغات اسلامي، ص 142.( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ12/8/88

چرا ائمه ـ عليهم السّلام ـ و اصحاب آنها و شيعيان، نام خلفاي ثلاثه را بر فرزندانشان مي‌گذارند؟

بايد كتب تاريخي و روايي و تفسيري اهل سنّت را ديد تا مشخص شود كه اهل بيت، بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از دست چنين افرادي چه كشيدند و چگونه صبر كردند؟! تا معلوم شود جهت نامگذاري براي علاقه و محبت، دوستي با آنان نبود؟ يا روال عادي داشته، و يا براي كاهش بعضي فشارها و ايجاد اتحاد و يگانگي بين مسلمين و ماندن اسلام بوده استكساني كه اندك اطلاعي از تاريخ و فرهنگ اسلام و عرب دارند، به اين نكته واقف هستند . اين نامها قبل از ظهور اسلام و پس از آن رايج و متداول بوده است. در فرهنگ اجتماعي رايج هر جامعه‌اي اين گونه نيست كه مخالفتها و نزاعها موجب تحريم نامها و كنيه‌ها شود. كما اين كه در عرف اجتماعي امروز نيز اگر دو خانواده به اختلاف و نزاع برخيزند و حتي در ميان آنها قتلي واقع شود و مشخص گردد كه نام قاتل مثلاً عبدالله است، خانواده مقتول از شخص قاتل كه مي‌توانست هر نام ديگري داشته باشد متنفر و رويگردان شوند و چه بسا كه درصدد قصاص و احقاق حق برآيند، امّا رويگرداني آنها از كلمه «عبدالله» توجيهي ندارد. به عنوان مثال: اين مطلب كه حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ در روز عاشورا سال 61 هجري به دستور يزيد بن معاويه و با فرماندهي عمربن سعد، به شهادت رسيد و خاندانش به اسارت برده شدند و يارانش را نيز در سرزميني به نام كربلا با لب تشنه ناجوانمردانه به شهادت رساندند، به تواتر نقل شده است و پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين مورد فرموده قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ در تابوتي از آتش است نصف عذاب اهل جهنم يا اهل دنيا بر اوست و در حالي كه دست و پاي او به زنجيرهايي بسته شده در آتش انداخته مي‌شود و....[1] هم چنين رواياتي كه درباره قاتل امام حسين ـ عليه السّلام ـ نقل شده او را شقي‌ترين افراد كه داراي عذابي سخت است معرفي كرده‌اند، همانگونه كه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ در جهنم است.[2] و جبرئيل از طرف خداوند به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عرضه داشت: «... واي برقاتل حسين ـ عليه السّلام ـ من از او بري و بيزاري مي‌جويم و او نيز از من دور است. و روز قيامت كسي گناهش از گناه قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ بيشتر و زيادتر نيست و قاتل او در قيامت داخل جهنم و آتش مي‌شود.»[3] عليرغم اينكه قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ مورد نفرت شيعيان و اصحاب بوده است و احاديثي بسيار در لعن و نفرين او وارد شده كسي جز غزالي در احياء العلوم از او دفاع نكرده،[4] باز مي‌بينيم كه نام يزيد در بين اصحاب وجود دارد. مثلاً: يزيد بن معاويه بن عبدالله بن جعفر مادرش فاطمه بنت حسين بن حسن بن علي ـ عليهم السّلام ـ است. يزيد بن احنف. يزيد بن جبله، يزيد بن طعم، يزيد بن قيس، يزيد بن نويره، يزيد بن هاني از شيعيان و اصحاب حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي‌باشند. يزيد بن لهيط، يزيد بن حصين، يزيد بن زياد از شيعيان و اصحاب امام حسين ـ عليه السّلام ـ و هر سه از شهداي كربلا مي‌باشند. يزيد بن حاتم از شيعيان و اصحاب امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ است. يزيد بن الكناس، يزيد البزاز، يزيد بن خيثم، يزيد بن زياد، يزيد بن عبدالله، يزيد بن عبدالملك جعفي، يزيد بن محمد نيشابوري و يزيد بن عبدالملك نوفلي از شيعيان و اصحاب امام باقر ـ عليه السّلام ـ هستند. يزيد بن الاعور، يزيد القماط، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن هارون واسطي از شيعيان و اصحاب امام صادق ـ عليه السّلام ـ به شمار مي‌آيند. يزيد بن حسن، يزيد بن خليفه و يزيد بن سليط از شيعيان و اصحاب امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ مي‌باشند. يزيد بن عثمان، يزيد بن عمر از شيعيان و اصحاب امام رضا ـ عليه السّلام ـ هستند.[5] حالا كه روشن شد، يزيد منفورترين فرد در ميان شيعيان است و حتي اهل سنّت نيز از او دفاع نمي‌كنند، به يقين اين نامگذاري ها دليل علاقه و عشق به يزيد بن معاويه نيست و هيچ كس چنين ادعائي نداشته و ندارد. پس به صرف نامگذاري نمي‌توان نتيجه گرفت كه فرد مسمي عليه خوب است يا بد! امّا اينكه چرا در ايمان خلفاء ترديد و شك وجود دارد و شيعيان آنها را غاصب مي‌دادند اين مطلب را واگذار مي‌كنيم به قضاوت كتب اهل سنّت. طبري معتبرترين مورخ اهل سنّت در كتاب تاريخش مي‌نويسد: ابوبكر هنگام مرگش چنين گفت: «أجل اني لاآسي علي شيء من الدنيا الاعلي ثلاث فَعلْتَهنّ وددت انّي تركتُهنَّ، فوددت انّي لم اكشف بيت فاطمه عن شي و ان كانوا قد غلقوه علي الحرب»؛ من بر چيزي از دنيا دلم نمي‌سوزد، مگر به سه كاري كه كرده‌ام، كه اي كاش انجام نداده بودم... تا آن كه مي‌گويد اي كاش حريم خانه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ را نمي‌شكستم اگر چه براي جنگ بسته شده باشد.»[6] و صحيح بخاري نقل كرده كه: حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: فاطمة بضعة منّي، فمن اغضبها اغضبني» يعني فاطمه ـ سلام الله عليها ـ پاره تن من است، هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.[7] و در كتاب «المستدرك علي الصحيحين حاكم نيشابوري» آمده است كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: يا فاطمه ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك»؛[8] اي فاطمه! خداوند به غضب تو غضب مي‌كند و به رضاي تو راضي مي‌شود. از طرف ديگر روايتي در صحيح بخاري نقل شده كه مي‌گويد: «فغضبت فاطمة بنت رسول الله فهجرت ابابكر فلم تزل فهاجرته حتي توفيت»؛ فاطمه دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر ابوبكر غضبناك بود و همواره از او متنفر بود تا آن كه وفات كرد.[9] اين روايت را محمد بن يوسف گنجي، ابن قتيبه دينوري، عمر رضا كحاله نيز در موضوع ملاقات ابوبكر و عمر با حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ در روزهاي پاياني عمرش نوشته‌اند، كه حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ به آنها فرمود: «فاني اشهد الله و ملائكته و انكما اسخطتماني و ما ارضيتماني و لئن لقيت النبي لاشكونكما اليه»؛[10] يعني خدا و ملائكه را شاهد و گواه مي‌گيرم كه شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غضب آورديد و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را ملاقات كنم حتماً از شما شكايت خواهم كرد. و بشنويد براي بيعت گرفتن از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در خانه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ با آن همه سفارش چه كردند: «ابوبكر جوهري» در كتاب «السقيفه» با ذكر سند آورده است: سپس عمر داخل خانه آمد و به علي ـ عليه السّلام ـ گفت: برخيز و بيعت كن! علي ـ عليه السّلام ـ خودداري نمود. عمر دست او را كشيد و گفت: برخيز! امّا علي ـ عليه السّلام ـ از برخاستن خودداري مي‌كرد. آن گاه بر او حمله كردند و به سختي و زور همان گونه كه با زبير رفتار كردند، او را نيز بيرون آوردند، خالد بن وليد (دست) آنها را بست و عمر و همراهانش آن دو را با خشونت كشان كشان مي‌بردند، در كوچه‌ها ازدحام جمعيت شده و مردم براي تماشا جمع شده بودند. فاطمه ـ سلام الله عليها ـ تا درب خانه آمدو فرياد زد: اي ابابكر! چه زود بر خاندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ هجوم آورديد، به خدا سوگند كه تا هنگام مرگ با عمر سخن نخواهم گفت».[11] سكوت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در چنين وضعي نشانگر چيست؟ آيا اين علي ـ عليه السّلام ـ كه قهرمان جنگ ها و غزوه ها بود چه شده كه ديگران او را به اين حالت بيرون مي‌كشند؟ جز مصلحت و خيرخواهي اتحاد اسلام و مسلمين چيزي را مي‌توان ذكر كرد؟ و آيا جز ضعف ايمان براي ديگران چيزي را مي‌توان عنوان نمود؟ 1] . مناقب ابن المغازلي، ص 66، با كمي اختلاف. [2] . السيد المرعشي، شرح احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم، منشورات مكتبه آيت الله مرعشي، ج 5، ص 22. [3] . همان، ج 11، ص 285. [4] . غزالي، احياء علوم الدين، ج 3، ص 108. [5] . حسيني طباطبايي، سيدجواد، در پاسخ افسانه شهادت، چاپ اول، 1380، ص182 و 183. [6] . تاريخ طبري، ج 2، ص 619، ذكر الخلافه عمر بن الخطاب؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 414؛ ابن عبدريه، العقد الفريد، ج 3، ص 69؛ ابن حجر، لسان الميزان، ج 4، ص 189؛ تاريخ ذهبي، ج 3، ص 117؛ متقي هندي، كنز العمال، ج 3، ص 35؛ ابن قتبه، الامامه و السياسه، ج 1، ص 181؛ ابوعبيد قاسم بن سلام، الاموال، ص 144؛ طبراني، معجم الكبير، ج 1، ص 62 و 34. [7] . صحيح بخاري، ج 5، ص 36. [8] . حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 153. [9] . صحيح بخاري، ج 4، ص 96. [10] . شافعي، محمد بن يوسف گنجي، كفاية الطالب، باب 99، و الامامه و السياسة، ص 13 و 14؛ عمر رضا كحاله، اعلام النساء، ج4، ص131. [11] . ابوبكر جوهري، السقيفه، به نقل از ابن ابي الحديد، ج 6، ص 49.( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 10/8/88

آيا مذهب تشيع به وسيله عبد اللّه بن سبا تأسيس شده است؟


برخي از نويسندگان از روي ناآگاهي يا غرض ورزي، منشأ تشيع را در جاي ديگري جستجو كرده و يهودي تازه مسلماني به نام «عبدالله بن سبا» را بنيان گذار آن دانسته اند. به گفته ايشان، وي پس از شهادت علي ـ عليه السلام ـ ، كشته شدن ايشان را نپذيرفته و با ترويج افكار انحرافي خويش، مكتب تشيع را پايه ريزي نموده است. خوشبختانه، انديشمندان شيعه اين داستان را از زواياي گوناگون مورد نقد قرار داده، آن را افسانه اي بيش ندانسته اند;[1] برخي از خاورشناسان و محققّان سنّي مذهب نيز بر بي پايگي آن تأكيد ورزيده اند. «روايتگر داستان افسانه اي عبدالله بن سبا» راوي اين داستان، شخصي است به نام سيف بن عمر كه به تصريح تذكره نويسان اهل سنت، شخصي دروغگو و غير قابل اعتماد بوده است.[2] نه تنها اين افسانه، احاديث ديگري كه از اين راوي گزارش گرديده است، نيز سست پايه و بي مايه اند و چهره اي ناپسند از اسلام و مسلمين به تصوير مي كشند.[3] توضيح اين كه: اكثر مورخين و نويسندگان، اين داستان را مستقيم، يا غير مستقيم از تاريخ طبري نقل كرده اند; طبري نيز آن را از سيف بن عمر تميمي كوفي روايت مي كرده است. سيف بن عمر از قبيله اسد، و از معروف ترين افراد به كذب و دروغ سازي است. او در اثر خصوصياتي چون تعصب قبيله اي، روابطي كه با حاكمان و زورمندان آن روزگار داشت و كفري كه در دلش پنهان كرده بود، دروغ هاي بسياري را در كتاب هاي تاريخي و روايي اهل سنت وارد كرده است و عجيب اين است كه علماي اهل سنت، در عين حال كه او را فردي كذاب و غير قابل اعتماد و زنديق مي دانند، باز هم در كتاب هايشان روايات سراسر دروغي چون افسانه عبداللّه بن سبا را ذكر مي كنند. البته چنان كه متذكر شديم، اين افسانه تنها دروغي نيست كه از سيف بن عمر در كتاب ها پراكنده شده است، بلكه او براي مخدوش جلوه دادن چهره، اسلام داستان هاي زيادي در رابطه با جنگ هاي اسلامي ساخته كه از بسياري از اين جنگ ها و قهرمان هاي آن، هيچ اثر و نشاني در تاريخ اسلام و روايات فريقين ـ جز از طريق سيف بن عمر ـ نيامده است. او در اين داستان ها از اسلام چهره اي خونريز، وحشي، زورگو و با قساوت ترسيم مي كند. علاّمه عسگري در كتاب هاي «افسانه عبد اللّه بن سبا» و «يك صد وپنجاه صحابه ساختگي» ثابت كرده اند كه علاوه بر عبداللّه بن سبا يك صد و پنجاه نفر ديگر از قهرمان ها و همچنين بسياري از جنگ ها و روزهاي مهم در روايات سيف بن عمر، كاملاً خيالي بوده و هيچ اثري از آن ها در تاريخ نيست. سيف بن عمر و عبدالله بن سبا از منظر علماي اهل سنّت اكنون سيف بن عمر را از منظر علماي اهل سنت بررسي مي نماييم، ولي به جهت اختصار، تنها به فهرست علما و رجال اهل سنت كه سيف بن عمر را تضعيف كرده و او را متهم به كذب و زندقه نموده اند اشاره مي كنيم:[4] 1. يحيي بن معين (متوفي 233هـ.ق) درباره او مي گويد: حديث او ضعيف و سست است. 2. نسائي صاحب صحيح (متوفي 303هـ. ق) او را تضعيف كرده و مي گويد: حديثش را ترك كرده اند، نه مورد اعتماد است و نه امين و.... 3. ابو داود (متوفاي 275 هـ . ق) مي گويد: حديث او بي ارزش است، او بسيار دروغگو است. 4. ابن ابي حاتم (متوفاي 327 هـ . ق) گفته : حديثش را ترك كرده اند. 5. ابن السكين (متوفاي 353هـ . ق) گفته: ضعيف است. 6. ابن حبان (متوفاي 354 هـ . ق) گفته: حديث هايي كه خود جعل مي كرده را از زبان شخص موثقي نقل مي كرده است . و نيز گويد: سيف متهم به زندقه است وگفته اند حديث جعل مي كرده است. 7. دار قطني (متوفاي 385 هـ . ق) گفته: ضعيف است، حديثش را ترك كرده اند . 8. حاكم (متوفاي 405هـ . ق) گفته: حديث اورا ترك كرده اند، متهم به زندقه است. 9. فيروز آبادي صاحب قاموس (متوفاي 817هـ .ق) گفته: او ضعيف است. 10. ابن حجر (متوفاي 852هـ .ق) گفته: او ضعيف است. 11. سيوطي (متوفاي 911هـ . ق) گفته: او بسيار ضعيف است. 12. صفي الدمع (متوفاي 923هـ .ق) گفته: او را ضعيف شمرده اند. اما عبدالله بن سبا دكتر طه حسين، نويسنده نابينا و سنّي مذهب مصري، ابن سبا را شخصيتي خيالي وئ ساخته و پرداخته دشمنان كينه توز مي داند و همچنين مي افزايد كه اگر بر فرض، وجود حقيقي وي را بپذيريم، نمي توانيم او را منشأ چنان تحولاتي بدانيم[5]. انديشمندان ديگري نيز بر اسطوره اي بودن شخصيت عبدالله بن سبا تأكيد كرده و براي اثبات اين ادعا شواهد فراواني گردآوري نموده اند.[6] به هر صورت اثبات وجود تاريخي چنين شخصي، اين نكته را كه وي بنيان گذار مكتب تشيع بوده به اثبات نمي رساند; زيرا او نه تنها بنيانگذار مكتب تشيع به شمار نمي رود، بلكه همواره مورد لعن و نفرين شيعيان بوده است. فرقه اي به نام «سبئيه» را پايه ريزي نموده كه به دليل آن كه حضرت علي ـ عليه السلام ـ را در جايگاه خداوندي مي نشانند، خارج از زمره مسلمانان اند. به گفته عبدالقاهر بغدادي (متوفاي 429 هـ. ق) علي ـ عليه السلام ـ در پي آن بود كه حكم الهي را در باره عبدالله بن سبا جاري سازد و به خاطر ارتداد به قتلش برساند، اما به منظور رعايت مصلحت جامعه اسلامي كه خود را براي نبرد با اهل شام آماده مي ساخت، از كشتن وي صرف نظر كرده به مدائن تبعيدش نمود.[7] محمد ابوزهره، يكي ديگر از نويسندگان مشهور و معاصر اهل سنت بر سخنان بغدادي مهر تأييد نهاده مي افزايد: شيعيان، عبدالله بن سبا را از خود نمي دانند و حتي مسلمانش نمي خوانند، ما نيز با ايشان هم آواييم و جز اين سخني نمي گوييم.[8][ [1] . براي نمونه: ر. ك: العسكري، مرتضي، عبدالله بن سبا، بيروت، دار الزهراء، چاپ پنچم، 1403 ق، ج 102؛ سبحاني، جعفر، بحوت في الملل و النحل، قم، لجنة ادارة الحوزه العلمية، 1372 ش، ج 6، ص 140-123. [2] . ر.ك: ابن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، 1413 ق، ج 2، ص 470 و محمد بن عثمان الذهبي، ميزان الاعتدال، بي جا، دارالفكر العربي، بي تا، ج 2، ص 445. [3] . عبدالله بن سبا، پيشين. [4] . براي تحقيق بيشتر در اين مورد به كتاب عسگري، افسانه عبداللّه بن سبا و يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، مراجعه بفرماييد. [5] . طه حسين، علي و فرزندانش، ترجمه محمد علي شيرازي، تهران، انتشارات گنجينه، چاپ پنچم، 1367 ش، ص 109. [6] . براي آگاهي از دلايل اسطوره اي بودن شخصيت ابن سبا، ر.ك: عبدالله بن سبا، پيشين، ج 2-1. [7] . البغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، بيروت، دارالمعرفة، چاپ دوم، 1417 ق، ص 29-28 و 214-213. [8] . محمد ابوزهرة، تاريخ المذاهب الاسلامية، القاهرة، دارالفكر العربي، بي تا، ص 35.( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 10/8/88

سر بریدن شیعه(اگه شما دلشو نداری اونا دارن)

حقیقت وهابیت یعنی سر بریدن یعنی کشتن یعنی......حتما نظرتو بنویس

تیرباران شیعیان

ایت الله حکیم {محبوبیت}



فیلم انفجار حرم حضرت امیر{علیه السلام} و کشته شدن ایت الله حکیم


سر بریدن بلیس شیعه در عراق

جنایت عبدالمالک در زاهدان

فرق دیگر(غیر وهابیا) اهل سنت چه تصوري در مورد شيعه دارند؟

اهل سنت مانند شيعيان، معتقدند كه هر كس شهادتين «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله» را بگويد مسلمان است و در اين مورد بيش از پنجاه روايت در كتاب هاي معتبر خودشان وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:
1. پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: اسلام اين است كه به يگانگي خدا و رسالت من، شهادت دهيد.
2. در جاي ديگر نقل شده است كه پيامبر اسلام فرمود: «اهل لا اله الا الله» را اذيت نكنيد.[1]
اما با وجود همه اين روايات، اهل سنت درباره شيعه كه اصول و فروع دين را قبول دارند به چند دسته تقسيم مي شوند:
اول وهابيون: به نظر وهابي ها شيعه مشرك است و قتلش واجب، و كشور شيعه، كشور دشمن است؛دوم: علماي متعصب و جهال از عوام: از زمان معاويه بن ابي سفيان اين نگرش در بين مردم و علماي درباري رواج داده شد كه هر كس فضيلتي از علي بن ابي طالب و شيعه بگويد بايد كشته شود.[2]
اين عده مي دانستند كه اگر فضايل علي ابن ابيطالب گفته شود، مردم به تشيع گرايش پيدا مي كنند، و لذا براي جلوگيري ازين گرايش و دسترسي به اهداف شوم شان شيعه را اهل بدعت، گمراه، مشرك و كافر معرفي مي گردند، و براي همين است كه مفتي دربار عثماني فتوي داده و مي گويد را فضي (شيعه) مشرك است، دولت تركيه بايد آنها را بكشد و زن و بچه آنها را به اسارت گيرد و اموالشان را تصاحب كند، بر اثر همين تحريكات، شيبك خان سني متعصب از سال 913 هجري به ايران حمله مي كند و سلطان سليم خان عثماني، حاكم دولت تركيه عثماني در سال 965 يا 966 هـ ق دستور قتل عالم بزرگ شيعه، شهيدثاني را صادر مي كند و قاضي او، شهيد ثاني را فقط به اتهام اينكه شيعه است اهل بدعت و واجب القتل معرفي مي كند.[3]
سوم: علماي با انصاف و برخي از عوام آگاه:
عالماني كه اهل انصاف هستند مي گويند همچنانچه اهل سنت چهار مذهب دارند و به هر كدام عمل كنند، عبادات و اعمالشان مجزي است، شيعه را هم مذهب پنجم مي دانند كه هر كس بر طبق فقه شيعه عبادت كند اهل بهشت است چنانچه شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر مصر (كه در واقع حوزه علميه اهل سنت است) صريحا چنين فتوي داده است.
شيخ طنطاوي ديگر عالم سني و مفتي اهل سنت به عظمت اهل بيت اقرار مي كند و مي گويد:
اي اهل بيت پيامبر، محبت شما را خداوند در قرآن واجب دانسته و اين عظمت براي شما كافي است كه هر كس به شما در نماز صلوات نفرستد، نمازش قبول نيست.[4]
البته اين به آن معنا نيست كه اهل سنت، ائمه اطهار را جانشين بر حق پيامبر مي دانند و دست از اعتقادات خود برداشته و شيعه شده اند، بلكه مانند عالمان خود، ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ را مفسر دين و هدايت گر امت اسلامي مي دانند.
شيخ محمد انطاكي ديگر عالم سني مي گويد دلايلي وجود دارد كه ما، شيعه را به عنوان يك مذهب اسلامي اعلام كنيم مانند:
الف: با دلايل قطعي و روشن تر از خورشيد، ثابت است كه مذهب شيعه، مذهبي است كه ائمه اطهار از جدشان پيامبر اسلام، آن را گرفته اند كه آن حضرت از جبرئيل، و او از خداوند تعالي گرفته است.
ب: وحي در خانه اهل بيت نازل شده و اهل خانه بهتر از ديگران مي دانند كه در خانه چه خبر است.
ج: آيات فراواني در قرآن كريم وجود دارد كه حقانيت شيعه را ثابت مي كند مانند:
يك: آيه ولايت: مائده/ 55: ولي و سرپرست شما، تنها خدا و رسول او و آن مومناني هستند كه نماز بپا داشته و به فقيران در حال ركوع زكات مي دهند.
در مورد اين آيه 24 حديث از سني ها و 19 حديث از شيعه نقل شده كه مراد از مؤمن زكات دهنده، اميرالمؤمنين است.
دو: آيه تطهير: احزاب/33: «خدا چنين مي خواهد كه رجس را از شما خانواده نبوت و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند.» سيوطي با 20 روايت و ابن جرير طبري با 19 روايت و ديگر سنيان، گفته اند مراد پنج تن آل عباست.[5]
در جاي ديگر، اين عالم سني مي گويد: اگر به آيات قرآن و احاديث پيامبر نگاه كنيم حقانيت خلافت بلافصل علي بن ابي طالب ثابت است، به شرطي كه علماي اهل سنت انصاف داشته باشند. از سوي ديگر پيامبر فرموده است بعد از من شما به 73 فرقه تقسيم مي شويد، فقط يكي حق است و آن فرقه نجات يابنده طبق روايات ما اهل سنت، فقط شيعه 12 امامي هستند.
فرقه نجات يابنده طبق قرآن و روايات ما اهل سنت، آنهايي هستند كه اهل بيت پيامبر اسلام را امام مي دانند، به عصمت آنها اعتقاد دارند، تولي و تبري را جزء فروع دين مي دانند.
اين عالم سني مي گويد آيا انصاف است كه اين فرقه را مشرك، مرتد، گمراه، مهدور الدم بدانيم؟! در حالي كه دلايل و روايات زياد داريم كه ما سني ها نقل مي كنيم مانند: ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ عروة الوثقي، صراط مستقيم، راهنماي مردم، و راه هدايت مردم به سوي خدا و... هستند.[6]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
.1 . سبحاني، جعفر؛ آئين وهابيت
[2] . احمد حسين يعقوب، مساحة الحوار، بيروت، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، چاپ اول، 1418 هـ ق، ص428.
3] . ر.ك: ابي عاصم ضحاك، عمرو، كتاب السنه، بيروت، مكتب الاسلامي، چاپ سوم، 1413 هـ ق، ص462.
و فتح الدين حنفي، علي محمد، فلك النجاة في الامامه و الصلاة، بي جا، مؤسسة دارالاسلام، چاپ سوم، 1418 هـ ق، ص244.
و حياة الشهيد الثاني، مركز المصطفي للدراسات الاسلاميه، ص 132، و ر.ك: گلشن ابرار، ج 1، ص 172.
و جعفريان، رسول، صفويه از ظهور تا زوال، تهران، مؤسسه فرهنگ دانش و انديشه معاصر، چاپ اول، 1378 هـ ش، ص44.
[4] . عاملي؛ الانتصار، بيروت، دارالسيره، چاپ اول، 1422هـ ق، ج1، ص223 و 234.
[5] . ر.ك: مرعي انطاكي، محمد؛ لماذا اخترتُ مذهب اهل بيت، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ اول، 1417 هـ ق، ص43.
و .رك: كثيري، محمد؛ السلفية بين اهل السنة و الامامة، بيروت، غدير، چاپ اول، 1418 هـ ق، ج1، ص383.
و ر.ك: سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، بيروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1365، ج5، ص198 (ذيل آيه).
و ر.ك: طبري، محمد بن جرير، جامع البيان، بيروت،دارالفكر، 1415 هـ ق، ج22، ص9، (ذيل آيه).
[6] . لماذا اخترتُ مذهب اهل بيت، ص 43.
و حاكم نيشابوري، عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه، بي تا، ج10، ص128.
و ابن داود، سنن ابن داود، ج 4، ص 198، و ر.ك: بلخي قندوزي، سليمان؛ ينابيع الموده، بي جا، دارالاسوه، ج1، ص259.
و ابن ماجه، محمد؛ سنن ابن ماجه، بيروت، دارالفكر، بي تا، ج2، ص 1321، باب افتراق الاسم.

( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 12/8/88

مراكز فقه و فقاهت شيعه كجا بوده است؟



مركز فقه و فقاهت نيز قبل از صفويه ايران نبوده است. در ابتدا بغداد مركز فقه بود. سپس نجف وسيله شيخ طوسى مركز شد. طولى نكشيد. كه جبل عامل (از نواحى جنوبى لبنان فعلى) و پس از آن و قسمتى مقارن با آن حلّه كه شهر كوچكى است در عراق مركز فقه و فقاهت بود. حلب (از نواحى سوريه) نيز مدتى مركز فقهاى بزرگ بوده است. در دوران صفويه بود كه مركزيت به اصفهان انتقال يافت و در همان زمان حوزه نجف وسيله مقدس اردبيلى و ديگر اكابر احيا شد كه تا امروز ادامه دارد. از شهرهاى ايران تنها شهر قم است كه در قرون اول اسلامى، در همان زمان كه بغداد مركز فقاهت اسلامى بود، وسيله فقهايى نظير على‏بن بابويه و محمدبن قولويه به صورت يك از مراكز فقهى درآمد، همچنانكه در دوره قاجار وسيله ميرزا ابولقاسم قمى صاحب قوانين نيز احيا شد و بار ديگر در سال 1340 هجرى قمرى وسيله مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى احيا شد و اكنون يكى از دو مركز بزرگ فقهى شيعه است.
عليهذا گاهى بغداد، زمانى نجف، دوره اى جبل عامل (لبنان)، برهه اى حلب (سوريه)، مدتى حلّه (عراق)، عهدى اصفهان و دورانهايى قم مركز نشاط فقهى و فقهاى بزرگ بوده است. در طول تاريخ، مخصوصاً بعد از صفويه در شهرهاى ديگر ايران از قبيل مشهد، همدان، شيراز، يزد، كاشان، تبريز، زنجان، قزوين و تون (فردوس فعلى) حوزه‏هاى علميه عظيم و معتبرى بوده است، ولى هيچ يك از شهرهاى ايران به استثناى قم و اصفهان، و در مدت كوتاهى كاشان، مركز فقهى به شمار نمى‏رفته است. بهترين دليل بر نشاط علمى و فقهى اين شهرها، وجود مدارس بسيار و خروشهاى علمى دورانهاى گذشته است.
مجموعه آثار شهيد علامه مطهرى ج 20 آشنايى با علوم اسلامى (فقه)

كدامين علماي معروف شيعه را اهل سنت به شهادت رسانيده؟


در طول تاريخ صف بندي هاي فرقه اي ميان مسلمين، متأسفانه موجب كشتارهاي خونيني بوده است و بسياري از مردم بيگناه قرباني جهل و تعصب هاي احمقانه و جاه طلبي هاي عده اي دنيا پرست شده اند و در اين كشمكش ها هيچ طائفه اي به اندازه طائفه شيعه قرباني نداشته است، شهادت در راه خدا ميراثي ماندگار از ائمه اطهار به اين گروه عاشق بوده است.
مي توان با جرات گفت كه از اولين روزهاي اسلام كمتر سالي بر شيعه گذشته است كه در آن سال داغدار جمعي از عزيزانش كه فقط به جرم دوستي و محبت به اهل بيت پيامبر در خون خويش خفته اند، نبوده است. و در ميان شهيدان اين مكتب خونرنگ خلعت شهادت بر قامت علماي آن بسيار جلوه گر است.
مرحوم علامه اميني در كتاب ارزشمند خود شهدا الفضيله كه آماري است از عالمان شهيد شيعه، ضمن ذكر ساير شهدا از حدود چهل شهيد نام ميبرد كه مستقيماً و فقط بجرم تشيع بدست اهل سنت به شهادت رسيده اند و در پايان كتاب مي نويسد كه اين آمار غير از كشتارهاي دسته جمعي است كه گاه و بيگاه در بلاد مختلف بوقوع پيوسته است (مثل كشتار مدرسه شيخ داوود در جزيره بني صالح بحرين ـ كشتار سنه 997 در خراسان و هتك حريم رضوي ـ كشتارهاي كربلا در سنين 1216 و 1258 ـ كشتار مسجد زكريا در حلب در زمان سلطان سليم عثماني) كه به شهادت بسياري از فضلاء و دانشوران و شيعيان اهل بيت منجر شده است.[1]
اسامي شهيداني كه در كتاب شهدا الفضيله آمده است به ترتيب از قرن 4 الي 14:
1. ابوعلي نافعي انطاكي.
2. محمد بن هاني اندلسي ازدي.
3. ابوالحسن احمد كندي جرجرايي.
4. ابوعلي فتال واعظ نيشابوري.
5. سيد عزالدين يحيي.
6. حسن همداني سكاكيني.
7. ابن محسد شيرازي.
8. علي بن ابي الفضل بن محمد حلبي.
9. امير سيد شريف استرآبادي شيرازي.
10 عمادالدين طوسي.
11. بنايي خراساني.
12 علامه سيد عبدالوهاب حسيني تبريزي.
13 مولي احمد سندي.
14 شيخ شمس الدين شهيد اول.
15 شيخ زين الدين شهيد ثاني.
16. شيخ فضل اله خراساني. وي در يكي از ناجوانمردانه ترين جنايات ازبكان اهل سنت در حرم شريف امام رضا به شهادت رسيد.
17. شهاب الدين تستري در بخارا به دست ازبك ها كه در واقعه حرم رضوي اسير آنها شده بود به شهادت رسيد.
18. احمد هندي تهتهني.
19 قاضي نورالله شوشتري شهيد ثالث.
20 علامه امير زين العابدين حسيني كاشاني.
21. سلطان حسين استرآبادي.
22. شيخ ابوالفضل هندي.
23 شيخ حسين تنكابني.
24. محمد رضي قزويني.
25. ميرزا هاشم همداني.
26. علامه محمد علي سكاكي شيرازي.
27. آقا محمد مهدي مازندراني.
28. مولي علي زنجاني.
29. سيد هبه الله ابوالبركات عاملي.
30. سيد محمد عاملي.
31. شيخ زين عاملي.
32. شيخ صالح عسيلي.
33. علامه ميزا محمد مهدي اصفهاني.
34. مولي عبدالصمد همداني.
35. ميرزا محمد كشميري.
36. حاج رضا استرآبادي.
37. مولي محمد علي قندهاري.
38. شيخ جليل تبريزي.
39. شيخ علي احسايي.[2]
بعد از ذكر اسامي اين شهدا در اينجا براي نمونه از شهيد زين الدين علي بن احمد عاملي كه در برهه اي خاص از تاريخ اسلام به شهادت رسيد، ياد مي نمائيم او در سال 911 در دهكده «جبع» در جبل عامل لبنان بدنيا آمد در خدمت پدر دانشمندش به تحصيل پرداخت در 14 سالگي به قريه «ميس» وارد شد و نزد فقهاي آنجا به فراگيري فقه اهل بيت پرداخت پس از «8» سال به «كرك» رفت و نزد علماي آنجا به تحصيل ادامه داد سپس در دمشق و مصر فلسفه و علوم ادبي و رياضي آموخت، وي پس از مراسم حج 944 به جبع بازگشت و به ارشاد مشغول شد. شهيد در 952 به رياست مدرسه نوريه بعلبك انتخاب گرديد و 5 سال به تدريس فقه مذاهب پنج گانه پرداخت.[3]
به موازات پيروزي شيعه در ايران در قرن دهم مشكلاتي براي شيعيان ساير نقاط فراهم شد. عثمانيان پس از فتح قسطنطنيه در سال 857 توسط سلطان محمد، مدعي احياي خلافت اسلامي شدند. اين ادعا در سال 922 توسط سلطان سليم پس از فتح مصر و دستگيري آخرين خليفه عباسي كه در تبعيد بود عملي شد. اگر چه اهل سنت اين واقعه را بسيار خوش داشتند، اما براي شيعه بسيار ناگوار بود. بديهي بود كه شيعه دست به ناسازگاري زده و سني ها هم قلع قمع كنند سلطان بايزيد در سال 907 دستور تبعيد آنان را به موريا (شبه جزيره پلويونز) را داد و سلطان سليم قبل از جنگ با شاه اسماعيل دستور قتل عام شيعه را صادر كرد و تا 40000 نفر هم آمار كشته ها اعلام شد.[4]
در اين زمان تنگ نظري عالمان سني عرصه را بر دانشمندان شيعه تنگ كرد. قاضي شهر صيدا به سلطان عثماني نوشت «در شهرهاي شام مردي بدعت گذار و خارج از مذاهب اربعه وجود دارد سلطان فردي را براي دستگيري وي فرستاد شهيد در سفر مكه بود كه مأموري وي را يافت، وي پس از درخواست مهلت اعمال حج را انجام داد امّا مأمور موصوف در كنار درياي استانبول سر شهيد را قطع كرد و بدنش را رها كرده، سر او را به خدمت سلطان برد،» سال شهادت او را 966 نوشته اند».
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مفاخر اسلام، علي دواني
2. شهدا الفضيله، علامه اميني


[1] . علامه اميني، شهيدان راه فضيلت، ترجمه: ف.ج ، انتشارات روزبه، بيتا، بيجا.
[2] . اميني، شهيدان راه فضيلت، ترجمه ف.ج، انتشارات روزبه، بينا و بيجا (از تمام كتاب).
[3] . دواني، علي، مفاخر اسلام، ص434.
[4] . راجر سيوري، ايران عصر صفوي، ترجمه: كامبيز عزيزي ، تهران، نشر مركز، 1374 ، ص38.

( اندیشه قم ) سایت راسخون

مي خواهم با فردی سني مناظره كنم اما روش آن را نمي دانم و تمام كتب مناظره مال علماء است و من با افراد عامي برخورد دارم كه به هيچ وجه دلايل منطقي و دلاي

مناظرة با مخالفين

، راه كار خاص خويش را مي طلبد، و به هر روشي نمي توان با مخالفين وارد بحث شد، و از طرف ديگر مناظره كننده ضمن تسلط بر روان خويش و القاء كلمات مناسب، بايد داراي اطلاعات كامل از مذهب خويش بوده. و در ضمن بر مباني طرف مقابل نيز تسلط كافي داشته باشد.
به همين خاطر در اين جا تذكر دو نكته لازم است:
1. بايد فرد مناظره كننده توجه داشته باشد كه، آيا قدرت چنين كاري را دارد يا نه؟ چرا كه اگر در روايات ائمه ـ عليهم السلام ـ بنگريم، مي بينيم كه، به هر كسي وارد شدن در هر عرصه اي را اجازه نمي دادند، و براي پاسخگويي، شاگردان خويش را تقسيم بندي نموده و هر كدام را در وادي كه بر آن تسلط داشت اجازه ي پاسخگويي مي دادند.[1]
2. بهترين راه مناظرة با مخالف، ايجاد سؤال براي او و پرسش از عقايد خود اوست، در اين صورت است كه وي در خيلي جاها جواب مناسبي نخواهد داشت، و لذا دچار ترديد مي گردد، به عنوان مثال: وقتي از او بپرسيم: آيا پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ براي خود جانشيني برگزيد؟ جواب خواهد داد: خير، و اگر بپرسيم، آيا جانشين انتخاب كردن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ خلاف بود كه چنين نكرد؟ اگر بگويد: آري مي گوئيم، پس چرا خليفة اول چنين خلافي را مرتكب شد، و اگر بگويد: خلاف شرع نيست، اول به ذهن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نيامد. خواهيم گفت: پس خليفة اول از پيامبر تيزهوش تر و آگاهتر بوده، در حالي كه اين با آيات الهي كه تمام سخنان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را نيز وحي مي گويد[2] و مؤيّد از سوي الهي است منافات دارد.
توجه دادن به قرآن و عترت:
بعد از بيان شيوة مناظره و ايجاد چنين زمينه اي، مهمترين مسأله ـ بعد از قبول رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ توجه دادن به قرآن و عترت است، چرا كه وقتي در كنار قرآن عترت را قبول كردند، تمام اين اختلافاتي كه در اثر كوتاه بودن دستشان از اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بوجود آمده است، حل خواهد شد. چرا كه هم در قرآن به مسأله اهل بيت ـ عليهم السلام ـ توجه داده شده،[3] و هم در روايات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مثلاً حديث ثقلين، كه در منابع معتبر شيعه و سني وارد شده و سفارش پيامبر به اهل بيت را مي رساند، نمونة روشن آن است.[4] امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ با توجه به اينكه به سنت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از همه آگاه ترند و هميشه، در كنار قرآن بوده و هرگز از آن جدا نخواهند شد. قرآن ناطق هستند كه در كنار كتاب الله كه قرآن صامت است، قرار دارند و فلسفه توجه به آنان در قرآن و حديث ثقلين به همين خاطر است كه، هدايت بشريت تنها از عهدة آنان كه تسلط كامل بر دين حق دارند، بر مي آيد.
در قرآن كريم تنها فرموده: اقيموا الصلاة...[5] اما ركعات و كيفيت آن بيان نشده، و در مدت 23 سال كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در قيد حيات بوده اند، براي خيلي از احكام فرصت بيان پيدا نكردند، و با توجه به جهاني بودن دين اسلام و نياز به مفسرين رسمي و شارحان واقعي است كه مي توانيم به جايگاه ائمه اطهار پي ببريم، توجه دادن به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و محبّت و مودّت آنان در آيات و روايات شاهد اين امر مي باشد كه ائمه ركن اصلي اسلام و شريك قرآن در بيان احكام اسلامي هستند.[6]
توجه به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ آن چيزي است كه، پايان بخش اختلافات بين شيعه و سني است، زيرا در آنجاست كه مقصد يكي و صورت حقيقي دين هويداست، و مي توان هر اختلافي را با رجوع به اين مكتب به اتفاق تبديل نمود.
در پايان بايد توجه داشت كه: در سخن به هيچ وجه اهانتي به هيچ كس از بزرگان آنان صورت نگيرد، با نرمش و عطوفت كه شيوة اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بوده سخن گفته شود و نبايد منتظر نتيجه در همان جلسه بود، بلكه با سعي و تلاش و استمرار است كه حقانيت يك مطلب آشكار شده و شبهه ها زدوده مي شود پس بايددر اين امر صبر و حوصله فراوان به كار برد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. چكيدة انديشه ها، حسين غفاري ساروي.
2. راه يافته يا چگونه هدايت شدم، دكتر محمد تيجاني.


[1] . قمي، عباس، الكني و الالقاب(سه جلدي)، تهران، نشر انتشارات صدر، بي تا، ج 2، ص 453.
[2] . «و ما ينطق عن الهوي. ان هو الا وحي يوحي» النجم، 4-3. و هرگز ازروي هواي نفس سخن نمي گويد آنچه مي گويد جز وحي منزل نيست.
[3] . «... قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي...» شوري، 23. بگو از شما اجر رسالت جز مودت و محبت به خويشاوندان را نمي خواهم.
[4] . قال(ص) اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بها لن تضلوا، كتاب الله و عترتي اهل بيتي و انها لن يفترقا حتي يردا علي الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيها... ، مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، انتشارات دار صادر، چاپ دوم، 1403 هـ ، ج2، ص285، احمد بن حنبل، مسند احمد: بيروت، نشر دار صادر، بي تا، ج5، ص182.
[5] . بقره/43، 83، 110.
[6] . آيه قبلاً ذكر شد، روايت: قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : لااسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي ان تحفظوني في اهل بيتي و تؤدوهم بي، ابن حجر عسقلاني، الكاف الشاف، بيتا، چاپ مصر، ص 145.

( اندیشه قم ) سایت راسخون
ارسال شده در تاریخ 11/8/88

برخي از مولوي‌ها و ملّاهاي افغاني علناً عليه مذهب تشيع تبليغ مي‌كنند و حتي ما را كافر مي‌دانند وظيفه ما در اين زمينه چيست؟

ترديدي در اين وجود ندارد كه طرفداران حق نه تنها هميشه در معرض هجوم تبليغات و تهمت‌هاي بدون دليل طرفداران باطل قرار داشته‌اند بلكه در طول تاريخ مورد اذيت و آزار و حتي كشتار بي‌رحمانة آنان قرار گرفته اند. لكن در مقابل آنان، طرفداران حق بر طبق مقتضاي حقانيت‌شان هرگز از وسائل تبليغي و غير تبليغي غير معقول در برابر دشمنان خود استفاده نكرده، بلكه با به كارگيري از ادلّه و براهين عقلي، شرعي و عقلائي و با پيروي از قرآن كريم كه مي‌فرمايد: «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان با (شيوه‌اي) كه نيكوتر است مجادله نماي، در حقيقت پروردگار تو به (حال) كسي كه از راه او منحرف شده است داناتر و به حال هدايت‌شدگان (نيز) داناتر است.»[1] و نيز راهنمايي‌هاي معصومين‌(ع) در برابر آنان ايستادگي كرده و براي حقظ دين اسلام و حمايت از كيان تشيع هميشه جان‌فشاني‌ نموده‌اند. مگر سلف آنان با علي(ع) و اولاد آن حضرت و بالاخص با فرزند رسول خدا حضرت امام حسين(ع) چه كردند كه با پيروان آنان بكنند. اين افتخار تشيع است كه در مسلك آنان ظلم، افتراء، دروغگويي، خدعه و امثال اين امور هيچ محل و ارزشي ندارد و هر كه از اين مسائل براي پيش‌برد اهداف خود استفاده كند، خود دليل آشكار بر بطلان اعتقادات و راه او مي‌باشد.
حق و پيروان حق، سعي و تلاش‌شان بر اساس دلسوزي و بشر دوستي در مسير هدايت و تحقق سعادت واقعي براي همگان مي‌باشد و مبناي آنان بر اين نمي‌باشد كه جمعيت خودشان را افزايش دهد و الّا تمام تلاش‌ها و زحمات، اگر بدون انگيزة هدايت‌گري و سعادت مندي مردم باشد، لغو و باطل خواهد بود.
امروز اكثر مسلمانان دنيا را برادران اهل سنت ما با عقايد و موضع‌گيري‌هاي سياسي و اعتقادي و برخورد‌هاي عملي مختلف و متفاوت، در برابر شيعيان اماميه، تشكيل مي‌دهد. در اين ميان در كشور افغانستان حكّام اهل سنت با كمك فتواهاي خودشان ظلم‌هاي زيادي را بر شيعيان روا داشتند و آنان را در مراحل متعدد قتل عام نموده و زمين‌ها و اماكن آن‌ها را به اشغال خود درآورده‌اند و در سال‌هاي اخير در زمان حكومت طالبان اين ستم و تجاوز به اوج خود رسيده بود. و اينك بر اساس آن چه در اين سؤال منعكس شده است تجاوزات خود را در عرصه اعتقادات و برخورد‌هاي مذهبي در نوار مرزي شرق كشور سرايت داده‌اند.
راهكار‌هاي مقابله با اين طائفه از جهّال در حيطه سياست جمهوري اسلامي بايد بر طبق قانون جمهوري اسلامي باشد و توجه مسئولين ذي‌ربط به آن معطوف گردد تا به وظيفه شرعي و قانوني‌شان عمل نمايند.
امّا در حوزه اعتقادات، مقابله با آنان به چند صورت زير امكان‌پذير مي‌باشد:
1ـ در صورت امكان بايد به آنان گوش‌زد شود كه اين برخورد آنان با هيچ معيار و ملاك ديني و مذهبي خودشان صحيح نمي‌باشد. زيرا بر طبق كتاب‌هاي فقهي و كلامي آنان شيعه دوازده امامي به هيچ عنوان كافر به حساب نمي‌آيد و تنها كساني كه با ائمه طاهرين وحتي در حقيقت با پيامبر اسلام(ص) ـ مثل ناصبي‌ها و وهابيون كه امروز در خارج از عربستان به عنوان القاعده مطرح مي‌باشدـ دشمني دارند، شيعيان را كافر مي‌دانند.
2ـ صورت ديگر در مقام مقابله معقول با آنان اين‌ است كه با توجه به اين‌كه الحمدلله قدرت سياسي در ايران به دست تشيع مي‌باشد، مجالس مناظره تشكيل گردد و از آنان دعوت شود كه در اين مناظره‌ها شركت كنند. و قطعاً در برابر علماء شيعه نمي‌توانند راهي از پيش ببرند.
3ـ راه ديگري كه در اين رابطه اثر بسزايي دارد حضور و استقرار مستمر علماء و روحانيون شيعه در منطقه مي‌باشد، كه توسط آنان مساجد و تكايا به فعاليت ديني و مذهبي‌شان بيافزايند و مجالس سخنراني در مساجد و حتي در منازل مردم خصوصاً در محيطي كه اهل سنت حضور دارند بر پا گرديده و حقايقي كه هم شامل بيان حقانيت شيعه باشد و هم شامل بيان فضايح دشمنان شيعه خصوصاً بعضي از حكام متعصب كه در طول تاريخ بر شيعيان ظلم كرده‌اند، بيان و ابلاغ گردد. خصوصاً مراسم محرم و عاشورا در اين مناطق بايد حالت فعال‌تر و جدي‌تري به خود بگيرد و از برپانمودن مراسم خرافي و غير معقول پرهيز شده و به جاي آن ماهيت سلسله ابوسفيان و ظلم و استبداد آنان بر خاندان رسول خدا بازگو گردد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ شيعه و زمامداران خودسر، تأليف محمد جواد مغنيه.
2ـ آنگاه هدايت شدم، تأليف سيد محمد تيجاني.
3ـ اهل بيت‌كليد‌ مشكل‌ها، تأليف سيد محمد تيجاني.


[1] . نحل/125.

( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ13/8/88