چرا ائمه ـ عليهم السّلام ـ و اصحاب آنها و شيعيان، نام خلفاي ثلاثه را بر فرزندانشان مي‌گذارند؟

بايد كتب تاريخي و روايي و تفسيري اهل سنّت را ديد تا مشخص شود كه اهل بيت، بعد از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از دست چنين افرادي چه كشيدند و چگونه صبر كردند؟! تا معلوم شود جهت نامگذاري براي علاقه و محبت، دوستي با آنان نبود؟ يا روال عادي داشته، و يا براي كاهش بعضي فشارها و ايجاد اتحاد و يگانگي بين مسلمين و ماندن اسلام بوده استكساني كه اندك اطلاعي از تاريخ و فرهنگ اسلام و عرب دارند، به اين نكته واقف هستند . اين نامها قبل از ظهور اسلام و پس از آن رايج و متداول بوده است. در فرهنگ اجتماعي رايج هر جامعه‌اي اين گونه نيست كه مخالفتها و نزاعها موجب تحريم نامها و كنيه‌ها شود. كما اين كه در عرف اجتماعي امروز نيز اگر دو خانواده به اختلاف و نزاع برخيزند و حتي در ميان آنها قتلي واقع شود و مشخص گردد كه نام قاتل مثلاً عبدالله است، خانواده مقتول از شخص قاتل كه مي‌توانست هر نام ديگري داشته باشد متنفر و رويگردان شوند و چه بسا كه درصدد قصاص و احقاق حق برآيند، امّا رويگرداني آنها از كلمه «عبدالله» توجيهي ندارد. به عنوان مثال: اين مطلب كه حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ در روز عاشورا سال 61 هجري به دستور يزيد بن معاويه و با فرماندهي عمربن سعد، به شهادت رسيد و خاندانش به اسارت برده شدند و يارانش را نيز در سرزميني به نام كربلا با لب تشنه ناجوانمردانه به شهادت رساندند، به تواتر نقل شده است و پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين مورد فرموده قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ در تابوتي از آتش است نصف عذاب اهل جهنم يا اهل دنيا بر اوست و در حالي كه دست و پاي او به زنجيرهايي بسته شده در آتش انداخته مي‌شود و....[1] هم چنين رواياتي كه درباره قاتل امام حسين ـ عليه السّلام ـ نقل شده او را شقي‌ترين افراد كه داراي عذابي سخت است معرفي كرده‌اند، همانگونه كه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ در جهنم است.[2] و جبرئيل از طرف خداوند به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عرضه داشت: «... واي برقاتل حسين ـ عليه السّلام ـ من از او بري و بيزاري مي‌جويم و او نيز از من دور است. و روز قيامت كسي گناهش از گناه قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ بيشتر و زيادتر نيست و قاتل او در قيامت داخل جهنم و آتش مي‌شود.»[3] عليرغم اينكه قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ مورد نفرت شيعيان و اصحاب بوده است و احاديثي بسيار در لعن و نفرين او وارد شده كسي جز غزالي در احياء العلوم از او دفاع نكرده،[4] باز مي‌بينيم كه نام يزيد در بين اصحاب وجود دارد. مثلاً: يزيد بن معاويه بن عبدالله بن جعفر مادرش فاطمه بنت حسين بن حسن بن علي ـ عليهم السّلام ـ است. يزيد بن احنف. يزيد بن جبله، يزيد بن طعم، يزيد بن قيس، يزيد بن نويره، يزيد بن هاني از شيعيان و اصحاب حضرت علي ـ عليه السّلام ـ مي‌باشند. يزيد بن لهيط، يزيد بن حصين، يزيد بن زياد از شيعيان و اصحاب امام حسين ـ عليه السّلام ـ و هر سه از شهداي كربلا مي‌باشند. يزيد بن حاتم از شيعيان و اصحاب امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ است. يزيد بن الكناس، يزيد البزاز، يزيد بن خيثم، يزيد بن زياد، يزيد بن عبدالله، يزيد بن عبدالملك جعفي، يزيد بن محمد نيشابوري و يزيد بن عبدالملك نوفلي از شيعيان و اصحاب امام باقر ـ عليه السّلام ـ هستند. يزيد بن الاعور، يزيد القماط، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن هارون واسطي از شيعيان و اصحاب امام صادق ـ عليه السّلام ـ به شمار مي‌آيند. يزيد بن حسن، يزيد بن خليفه و يزيد بن سليط از شيعيان و اصحاب امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ مي‌باشند. يزيد بن عثمان، يزيد بن عمر از شيعيان و اصحاب امام رضا ـ عليه السّلام ـ هستند.[5] حالا كه روشن شد، يزيد منفورترين فرد در ميان شيعيان است و حتي اهل سنّت نيز از او دفاع نمي‌كنند، به يقين اين نامگذاري ها دليل علاقه و عشق به يزيد بن معاويه نيست و هيچ كس چنين ادعائي نداشته و ندارد. پس به صرف نامگذاري نمي‌توان نتيجه گرفت كه فرد مسمي عليه خوب است يا بد! امّا اينكه چرا در ايمان خلفاء ترديد و شك وجود دارد و شيعيان آنها را غاصب مي‌دادند اين مطلب را واگذار مي‌كنيم به قضاوت كتب اهل سنّت. طبري معتبرترين مورخ اهل سنّت در كتاب تاريخش مي‌نويسد: ابوبكر هنگام مرگش چنين گفت: «أجل اني لاآسي علي شيء من الدنيا الاعلي ثلاث فَعلْتَهنّ وددت انّي تركتُهنَّ، فوددت انّي لم اكشف بيت فاطمه عن شي و ان كانوا قد غلقوه علي الحرب»؛ من بر چيزي از دنيا دلم نمي‌سوزد، مگر به سه كاري كه كرده‌ام، كه اي كاش انجام نداده بودم... تا آن كه مي‌گويد اي كاش حريم خانه فاطمه ـ سلام الله عليها ـ را نمي‌شكستم اگر چه براي جنگ بسته شده باشد.»[6] و صحيح بخاري نقل كرده كه: حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: فاطمة بضعة منّي، فمن اغضبها اغضبني» يعني فاطمه ـ سلام الله عليها ـ پاره تن من است، هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.[7] و در كتاب «المستدرك علي الصحيحين حاكم نيشابوري» آمده است كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: يا فاطمه ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك»؛[8] اي فاطمه! خداوند به غضب تو غضب مي‌كند و به رضاي تو راضي مي‌شود. از طرف ديگر روايتي در صحيح بخاري نقل شده كه مي‌گويد: «فغضبت فاطمة بنت رسول الله فهجرت ابابكر فلم تزل فهاجرته حتي توفيت»؛ فاطمه دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر ابوبكر غضبناك بود و همواره از او متنفر بود تا آن كه وفات كرد.[9] اين روايت را محمد بن يوسف گنجي، ابن قتيبه دينوري، عمر رضا كحاله نيز در موضوع ملاقات ابوبكر و عمر با حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ در روزهاي پاياني عمرش نوشته‌اند، كه حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ به آنها فرمود: «فاني اشهد الله و ملائكته و انكما اسخطتماني و ما ارضيتماني و لئن لقيت النبي لاشكونكما اليه»؛[10] يعني خدا و ملائكه را شاهد و گواه مي‌گيرم كه شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غضب آورديد و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را ملاقات كنم حتماً از شما شكايت خواهم كرد. و بشنويد براي بيعت گرفتن از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در خانه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ با آن همه سفارش چه كردند: «ابوبكر جوهري» در كتاب «السقيفه» با ذكر سند آورده است: سپس عمر داخل خانه آمد و به علي ـ عليه السّلام ـ گفت: برخيز و بيعت كن! علي ـ عليه السّلام ـ خودداري نمود. عمر دست او را كشيد و گفت: برخيز! امّا علي ـ عليه السّلام ـ از برخاستن خودداري مي‌كرد. آن گاه بر او حمله كردند و به سختي و زور همان گونه كه با زبير رفتار كردند، او را نيز بيرون آوردند، خالد بن وليد (دست) آنها را بست و عمر و همراهانش آن دو را با خشونت كشان كشان مي‌بردند، در كوچه‌ها ازدحام جمعيت شده و مردم براي تماشا جمع شده بودند. فاطمه ـ سلام الله عليها ـ تا درب خانه آمدو فرياد زد: اي ابابكر! چه زود بر خاندان رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ هجوم آورديد، به خدا سوگند كه تا هنگام مرگ با عمر سخن نخواهم گفت».[11] سكوت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در چنين وضعي نشانگر چيست؟ آيا اين علي ـ عليه السّلام ـ كه قهرمان جنگ ها و غزوه ها بود چه شده كه ديگران او را به اين حالت بيرون مي‌كشند؟ جز مصلحت و خيرخواهي اتحاد اسلام و مسلمين چيزي را مي‌توان ذكر كرد؟ و آيا جز ضعف ايمان براي ديگران چيزي را مي‌توان عنوان نمود؟ 1] . مناقب ابن المغازلي، ص 66، با كمي اختلاف. [2] . السيد المرعشي، شرح احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم، منشورات مكتبه آيت الله مرعشي، ج 5، ص 22. [3] . همان، ج 11، ص 285. [4] . غزالي، احياء علوم الدين، ج 3، ص 108. [5] . حسيني طباطبايي، سيدجواد، در پاسخ افسانه شهادت، چاپ اول، 1380، ص182 و 183. [6] . تاريخ طبري، ج 2، ص 619، ذكر الخلافه عمر بن الخطاب؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 1، ص 414؛ ابن عبدريه، العقد الفريد، ج 3، ص 69؛ ابن حجر، لسان الميزان، ج 4، ص 189؛ تاريخ ذهبي، ج 3، ص 117؛ متقي هندي، كنز العمال، ج 3، ص 35؛ ابن قتبه، الامامه و السياسه، ج 1، ص 181؛ ابوعبيد قاسم بن سلام، الاموال، ص 144؛ طبراني، معجم الكبير، ج 1، ص 62 و 34. [7] . صحيح بخاري، ج 5، ص 36. [8] . حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 153. [9] . صحيح بخاري، ج 4، ص 96. [10] . شافعي، محمد بن يوسف گنجي، كفاية الطالب، باب 99، و الامامه و السياسة، ص 13 و 14؛ عمر رضا كحاله، اعلام النساء، ج4، ص131. [11] . ابوبكر جوهري، السقيفه، به نقل از ابن ابي الحديد، ج 6، ص 49.( اندیشه قم )
ارسال شده در تاریخ 10/8/88

هیچ نظری موجود نیست: